2777
2789

عکس العمل خانواده همسر زمانیکه متوجه می شوند پسر و عروس آنها قرار است به زودی پدر و مادر شوند جالب و دیدنی است. احساسها و عواطف آنها می تواند متفاوت باشد و هر خانواده بر اساس سنت و رسوم خودش به گونه ای خاص رفتار کند. عکس العمل خانواده همسر شما در این زمان چگونه بود

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

مادرشوهرم مسافرت بود. توی خواب میبینه شوهرم با یه نوزاد اومده پیشش. ازش میپرسه این کیه بغلته؟شوهرم میگه این بچه مه...مادرشوهرم میگه تو که بچه نداری( ما بخاطر مشکل همسرم یک سال و نیم بود که درانتظار بودیم)...و همون جا از خواب بیدار میشه میره نزدیکترین امامزاده نذرمیکنه... میان که تهران دوهفته بعدش که مادرم خبر بارداریمو بش میگه از خوشحالی و ناباوری اشک میریزه و فقط میگه خداروشکر....و میگه یه مژدگانی پیش من داری.. انشالله دل همه منتظرهاااااا شاد شه و نی نی من هم بسلامتی بیاد بغلمون
یا امام رضای غریبم...بعد دوسال انتظار،شب تولد خواهر بزرگوارت دل منو شاااااااااااد کردی...همیشه و همیشه شگرگذار این موهبت الهی خواهم بود....دل همه منتظرهاااااااااا رو شادکن...الهی آمین
وقتی تست زدم بعد از یکسال تستای منفی بلاخره مثبت شد به اولین کسی که گفتم خواهرم بود ومنم شوکه اونم خوشحاااااااااال شدو تا من رفتم برم ازمایش به پدرو مادرم گفته بود اونام خوشحال شدن شب من به شوهرم نگفتم که فردا جواب از که اومد بگم ولی خواهرم زنگ زد گفت به شوهرت گفتی گفتم نه اونم بلندددددد گفت علی باباشدییییییییی شوهرمم شوکه میگفت خواهرت چی میگه هیچی خوشحال شد وبقلینگارفتیم
مادرشوهرم خیلی خوشحال شد...پدر شوهرم نمیدونست چطوری نشون بده شادیشو...چون راه دور هستن...خواهرشوهر و برادرشوهرم کلا به روی مبارک نیاوردن...ولی خدایی همشون عاشق بجه ام هستن از وقتی دنیا اومده...
در هر چیز بد بذر مزیتی مثبت به همان اندازه یا بیشتر هست.ناپلون هیل
بچه ی من اولین نوه ی پسری مادرشوهرم ایناس و خیلی مشتاق بودن تا من باردار شم...وقتی به مادرشوهرم گفتم اشک تو چشماش جمع شد و اومد بغلم کرد وبوسید...خواهرشوهرمم اونجا بود انگاری که دوقرونیش نیفتاد مامانش گفت میشنوی?? حامله س س س س..اونم اومد روبوسی و بغلم کرد...مادرشوهرم همش میگفت چیزای سنگین برنداریاااا... بعد خواهرشوهرم زنگ زد به باباش و خبرداد اونم اومدنی شیرینی خرید وچون دید من معذبم با چشمای برق زن تبریک گفت...منم تو آشپزخونه از خجالت آب شدم...نمیدونم چرا...یادش بخیر
زندگی وسرنوشت ما درگرو باورهاست...مثبت باورکنیم تا خوب زندگی کنیم..
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز