۱۳۵
ممنونم که قبل خوندن لایک میکنی 🤍
شمسی خانم متعجب گفت پسره خیره سر رو هزار بار گفتم این دختره رو میخوای یا نه گفت نه
باز اومده به تو گفته اینو میخواد ؟
آب دهنمو به سختی قورت دادم و گفتم نه این که بگه میخواد نه،
فقط گفتم پریسا هم دختر خوبیه ها ، یه جورایی بهم رسوند خاطرشو میخواد .
شمسی خونسرد گفت آها که اینطور ...
نگاه بهم انداخت و گفت ولی من میدونم تو یه چیزیت شده ...
گفتم نه هیچی نیست .
رفتم اتاق همایون ، لباسشو بغل کرد و تا تونستم اشک ریختم ...
اشک میریختم و پیرهن همایون بو میکردم .
طلا در اتاق باز کرد اومد کنارم نشست و همراهم گریه میکرد ، گفت خانم چبشده ؟ تو رو به قرآن بگو
من که میدونم آقا جونشو برای شما میداد
من که میدونم شما بدون آقا نفس نمیکشید تورو خدا بهم بگین چیشده ؟
طلا رو بغل کردم و گفتم هیچی نپرس فقط بدون شاهگل شکست ، شاهگل دیگه نمیتونه سرپا بشه .
طلا گفت خانم هر چی هم باشه نباید زن حسن بشی ، فکر کردی آقا همایون اگر بیاد و ببینه چه به روزش میاد ؟
پیرهن همایون محکم تر بغل کردم و گفتم اگر نیاد هیچوقت چی ؟
طلا متوجه منظورم شد
زیر لب گفت لعنت بهش حرومزاده رو ...
با چی تهدیدت کرده ؟ جون همایون ؟
گفتم طلا قسم بخور به جون عزیز ترینت که حرفی از امروز بیرون نمیره ...
طلا گفت به جون همون که ده ساله منتظرشم بیرون نمیره ...
بغلش کردم و گفتم فقط بدون دلم با همایونه ، همه وجودم همه بند بند تنم همایون رو صدا میزنه ولی قسمت نیست ...
بعدا اگر همایون ازت پرسید بگو که عاشق حسن بوده باشه ؟
طلا سری تکون داد و گفت چشمتون زدم ...
حسرت خوردم به عشقتون
فکر کنم چشم شور من شما رو گرفت .
گفتم زندگی من نابود شده ، چشم همه عالم هم رو ما اگر میبود شاهگل اینجوری خورد نمیشد .
نمیدونم چقدر بغل طلا گریه کردم که زهرا درو باز کرد و گفت حسن اومده لباس برات آورده .
نگاه به لباس و تور سفیدش کردم
زهرا با ناراحتی گفت حداقل موهاتو کوتاه نمیکردی ، این چه ریختیه از تو آخه ؟
گفتم برو بیرون و وقتی همه اومدن منو صدا کن
بی صدا بیرون رفت
طلا لباسمو تنم کرد و کبودی های روی تنمو که دید اشکاش بیشتر شد
تور سفید انداخت روی سرم