2777
2789
عنوان

داستان واقعی بنام مهرانگیز

| مشاهده متن کامل بحث + 486886 بازدید | 2845 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

۴۸



اما فروغ جنس قلبش زلال بود ، من نباید به عشقش خیانت میکردم .

با باز شدن در به خودم اومدم ، همایون اومد داخل و گفت دلتنگت بودم

نگاه به چشمام که انداخت گفت چیزی شده ؟

هنوز حالم خوب نبود ، گفتم نه

_برای نه اینجوری اشک ریختی قربونت برم؟

+من فکرامو کردم ، دوست ندارم . حتی نمی‌خوام بهت فکر کنم دیگه ، هرجور فکر کردم نمیتونم عاشقت باشم

همایون نشست رو تخت و گفت نمیتونی عاشقم بشی ؟ واسه چی دست و پا میزنی دختر ؟ من قبل تو دست و پا زدم نمیتونی فرار کنی از مهری که به دلت افتاده .

بزار حالتو خوب کنم شاهگل ...

به حالش نگاه کردم ، موهای ژولیدش سیگاری که تو دستش بود پوزخندی زدم و گفتم یکی باید حال تو رو خوب کنه .

همایون سیگارشو خاموش کرد و گفت توی تاریک ترین روزا ، روزایی که دلتنگی عالم رو دلمه برات نور میشم شاهگل .

گفتم نمی‌خوام ، ما وصله ناجوریم

همایون گفت من باورم نمیشه تو کنیز اون خونه بودی ، گاهی فکر میکنم من کنیز یه خونه ام که دل بستم به دختر آقای خونه ، با خودم میگم یعنی میشه ؟ یعنی ممکنه؟

شاهگل من هیچوقت تو رو کم ندیدم ، تو همیشه برام زیاد بودی .

لبخند تلخی زدم و گفتم نمیشه ، حال خودمو خوب نمیکنم به قیمت بد شدن حال آدمی که دوسش دارم ...

همایون اومد روبروم نشست چشاش قرمز بودن ، غمگین گفت پس من چی؟ چرا منو نمی‌بینی ؟ حال من بده شاهگل ، چرا همه فکر میکنن چون مردم از سنگم

اشکام یکی یکی پایین میومدن ، همایون گفت به جون خودت قسم شاهگل که یا تو یا هیچکس . تا روزی که زنده ام قسم میخورم اگر تو نباشی هیچکس رو نمی‌خوام ، اون فروغ هم می‌ره پی زندگیش اونوقت حال بد منو چجوری میخوای خوب کنی ؟

تلخ خندیدم و گفتم یه عمر حالت خوب بوده ، یک عمر همه دنیا رو برات مهیا کردن ولی این دفعه اگر دلِ منه من میگم نه .

همایون سرشو بین دستاش گرفته بود ، آهسته گفت من چجوری بشم آدم قبل دیدن تو ؟

اشکا دونه دونه میریختن ، همایون دستمالشو از جیبش درآورد و گفت گریه نکن قربونت برم ...

برای اشکای تو ، برای دل شکسته من ، برای این درد خدا یه کاری میکنه

چند ثانیه بعد از اتاق بیرون رفت و تا صبح از پشت در بالکن بدون این که متوجه بشه میدیدمش که نشسته بود رو زمین و سیگار می‌کشید .

۴۹


روز بعد طبق معمول خبری از همایون نبود ، صبح دو روز بعد سر سفره صبحانه همه حاضر بودن جز همایون ، کم کم مشغول جمع کردن صبحونه بودیم که همایون از بیرون اومد نشست کنار سفره . سرشو بالا آورد صاف زل زد تو چشمام و گفت شاهگل برام یه چای شیرین درست کن . دستام به وضوح میلرزیدن ، شهرزاد فنجون چای از دستم گرفت و داد دست همایون و آهسته گفت این چه ریختیه خان داداش؟ همایون با بی‌خیالی گفت واسه ریخت و قیافمم باید به تو یه الف بچه جواب پس بدم؟ موهاش اونقدر ژولیده بود که انگار هزار ساله یه شونه نخورده ، بوی تند سیگار رفته بود تو خورد لباساش . مدامم سرفه میکرد ، انگاری ریه هاش گنجایش این حجم از سیگار نداشت . چایشو نخورده گذاشت سرسفره و رفت رو صندلی کنارمون نشست . فروغ که از سرسفره بلند شد همایون صداشو صاف کرد و گفت بدرالملوک خانم ، یکی از دوستام که از قضا تو خونه رفت و آمد داشته نمی‌دونم کی و کجا فهمیده ما تو خونمون دختر داریم . الآنم از من اجازه گرفت بیاد خواستگاری، ولی من گفتم چیکاره صنمم !؟ باید از بدرالملوک خانم بپرسم که نظرش چیه ... بدری خانم انگاری جاخورده بود ، صداشو صاف کرد و گفت برای شاهگل ؟ همایون عصبی نفسشو بیرون داد و گفت نه برای فروغ خانم . شمس الملوک خانم گفت حالا چیکاره هست ؟ همایون صاف نشست و گفت کم کسی نیست ، دکتر مولایی رو میگم . شمس الملوک خانم آب دهنش قورت داد و گفت خیلی خوبه والا ، آدم به متانت آقای دکتر ندیدم ولی سن و سالش به فروغ میخوره ؟ همایون گفت چرا نخوره ؟ دکتر هنوز چهل سالش نشده . اونقدر عصبی بودم که هر لحظه ممکن بود قلبم از دهنم بیرون بزنه ، گفتم چهل سال کمه؟ حداقل سه برابر سن فروغ سن داره . بدری خانم با عصبانیت نگاه بهم کرد و گفت پاشو سفره رو جمع کن و هروقت ازت نظر خواستن دهن باز کن. با خشم و نفرت به همایون نگاه کردم ، بی تفاوت شونه ای بالا انداخت و گفت همه تهران دکتر رو میشناسن . تا حالا چند بار سفر خارجه رفته ، زنش توی مریضی که دیگه خدا قسمت مردممون نکنه وبا گرفت و مرد ،پرستار بود توی دانشسرای عالیه درس خونده بود. وقتی داشت به مردم خدمت میکرد عمرشون داد به شما . دکتر هم تمام این سالها رخت عزا رو درنیاورد و دیگه ازدواج نکرد . بدری خانم سری به نشونه تحسین تکون داد و گفت چه مرد با وفایی ، احسنت ندیده شیفته این آقای دکتر شدم . شمس الملوک خانم گفت آقای دکتر مثلش تو دنیا نیست ،

۵۰



شمس الملوک خانم گفت آقای دکتر مثلش تو دنیا نیست ، اونقدر که محترم و نجیبه . خوش به سعادت فروغ خانم

از جام بلند شدم و با حرص سینی چایی برداشتم و رفتم تو آشپزخونه ، خواستم بیام بیرون که همایون اومد گفت بیا اتاقم کارت دارم .

نگاه بهش کردم و گفتم ازت بیزارم ، من هیچ کاری با تو ندارم .

داری چیکار می‌کنی ؟ واسه خاطر دل خودت داری فروغ بدبخت می‌کنی ؟ آره ؟

همایون خونسرد نگاهم کرد لبخندی زد و گفت تهش که باید عروس میشد ، بده زن یه آدم حسابی بشه ؟ یا بره تو شهر خودتون نهایت زن یه خانزاده سبیل کلفت بشه .

محکم زدم تو سینه اش و گفتم اصلا شوهر نمی‌کرد ، همایون خندید و گفت شوهر نمی‌کرد ؟

دختر جون همین الانشم اگر عروس نشده واسه خاطر اینه که بدرالملوک خانم خیالاتی از من تو سرش بود وگرنه قبل اومدن ما تو شیراز نسخه‌شو برای یه خانزاده شیرازی پیچیده بودن که از قضا فقط سه چهار سال از دکتر کوچیک تر بوده .

اشکام راه خودشونو پیدا کرده بودن ، حالم بد بود .

همایون صورتش نزدیک گوشم آورد و گفت عاشقی کردن بلد نیستی بهت نشون میدم واسه بدست آوردنت زمین و زمان بهم میدوزم...

رفتم تو اتاق فروغ باهاش صحبت کنم اما دیدم بدرالملوک خانم تو اتاقشه از پشت در حرفاشونو به سختی گوش میدادم ، مشخص بود فروغ راضی نیست اما بدری خانم خیلی خوشحال بود . گفته بود همین فردا شب برای خواستگاری بیان .

تو اتاقم نشسته بودم و آهسته اشک میریختم که در اتاق باز شد و فروغ اومد داخل.

اونقدر گریه کرده بود که چشاش خالی بود ، نگاهی بهم انداخت و گفت زندگی کردن با آدمایی که ندیده ازشون متنفری چه شکلیه؟

خواستم چیزی بگم که بغض هردومون ترکید و فروغ اومد بغلم و گریه میکرد ، هق هق کرد و گفت دیدی چه ساده دل بودم ؟

پسره حتی اونقدر از من خوشش نمیاد که برای یک روز هم منو بخواد تازه خودش برای من شوهر پیدا کرده ...

فروغ سرشو به دیوار تکیه داد بود و گفت من میمیرم شاهگل ، من همین الانشم مردم . چجوری برم بغل مردی که هم سن و سال بابای خدا بیامرزمه؟

اصلا چجوری برم بغلش وقتی همه فکر و ذکرم ، همه روحم شده همایون؟

شاهگل مرگ چه شکلیه؟ مگه نه این که این شکلیه؟

این شکلی که عاشق کسی میشی که مث یه تفاله پرتت می‌کنه دور .

شاهگل من مردم؟ کاش مرده بودم ...

رفت رو بالکن و به پایین نگاه میکرد ، حس کردم میخواد پاشو بزاره رو سنگ بالای بالکن و خودشو بندازه پایین

حدسم درست بود

۵۱


حدسم درست بود رفتم از پشت گرفتمش و محکم زدم تو گوشش ، گفتم خجالت نمی‌کشی ؟ فروغ به خودت بیا کجای این عشق و دوست داشتن واقعی بود ؟ ما کدوممون با مهر به دل ازدواج میکنیم ؟ از کنیز خونه تا دخترای همین تهران همه به خواست بزرگ تر رفتن سر زندگی ، دختر شاهنشاه هم که باشی بازم عشق تو واسه هیچکس مهم نیست به خودت بیا ، ما زنیم ما فقط میتونیم مهر یه مرد رو ببریم تو پستوی دلمون قایم کنیم ، ما حتی نمی‌تونیم واسه مهری که تو دلمونه بجنگیم چون میشیم بی حیا فروغ نشست رو زمین ، پاهاشو بغل کرد و گفت گفتنش راحته شاهگل ... بخدا مردن راحت تره ، کاش مرد بودم اونوقت عاشق هر کس میشدم زمین و زمان بهم میدوختم تا بهش برسم ... نمی‌دونم چرا با گفتن این حرفش یاد کارای همایون افتادم ، چقدر ازش عصبی بودم ... فروغ بغل کردم و گفتم تو که هنوز ندیدیش شاید مهرش به دلت افتاد... فروغ دیگه اشک نمیریخت ، لبخندی زد و گفت تمام زنای این شهر فکر کردن شاید بعد خطبه عقد مهر اون مرد به دلشون بیفته ولی چیشد؟ شکم به شکم زاییدن و شدن زیر خواب مردایی که گفتن همین که شکمتو سیر میکنم خدا رو شکر کن ، مهر و محبت سیری چند ؟ از جاش پاشد ، لباسشو تکوند + می‌خوام برم با همایون حرف بزنم _نرو ، اون اگر ذره ای تورو میخواست که خودش برای تو خواستگار پیدا نمی‌کرد +می‌دونم ، می‌خوام برم که این مهری که تو دلمه تبدیل به نفرت بشه ، می‌خوام برم که بفهمم براش ارزشی ندارم اونوقت دیگه هیچی برای از دست دادن ندارم. به قول مامان بدری بی حیایی کن هر چه خواهی کن ... بشکنی زد و رفت ... صدای شکستن قلبشو به وضوح می‌شنیدم ، اینا همش بخاطر من بود . من اگر نبودم شاید سرنوشت جور دیگه ای رقم میخورد . فروغ رفت و به چند دقیقه نشده برگشت ، نشست رو تخت . لبخند ماسیده ای روی لبش بود ، دستشو گرفتم _گفتم که بهت نرو ، اون چه می‌فهمه این چیزا چیه + اتفاقا خوب می‌فهمه ، همه چیو بهم گفت . باورم نمیشه حرفایی که بهم زد. پس دلیل این که نمی‌خواست تو این خونه باشه و از در و دیوار اینجا بیزار بود همینه تو چیکار کرده بودی همایون؟ حتی نمی‌تونستم کلمه ها رو وصل هم کنم به فروغ توضیح بدم + بهم گفت تا اخر عمر ازدواج نمیکنه ، بهم گفت هیچکس مثل تو منو نمی‌فهمه چون توهم عاشق منی منم عاشق یکی که براش مهم نیستم گفت برای بدست آوردنش به پاش افتاده اما دختره گفته نه دختره باید خیلی احمق باشه نه ؟

۵۲



دختره باید خیلی احمق باشه نه ؟

شاید اونم دلش پیش کس دیگه ای گیره ...

میگم شاهگل ، همایون اگر منو نمی‌خواست چرا اونقدر میومد باغ پشتی ؟ چرا هروقت تو حیاط می‌نشستیم پشت پنجره اتاقش زل میزد به من؟

شاید اگر این کاراشو نمی‌کرد انقد عاشقش نمی‌شدم شاهگل .

نگاه به فروغ کردم و بیشتر از خودم بدم اومد .

فروغ پاشد و گفت زندگیه دیگه به قول تو مهر اونی که می‌خوایم باید تو پستو دلمون قایم کنیم . کی به کی رسیده که من برسم ؟

برای ناهار گفتم من میرم سینی غذاتو میارم نمی‌خواد بری پیش همایون بشینی ، فروغ لبخند تلخی زد و گفت تا ابد که نمیشه قایم شد .

تازه اگر زن این آقای دکتر بشم باید تاابد هم سفره همایون باشم چون دوستن باهم .

سرسفره همایون طوری غذا می‌خورد انگار اتفاقی نیفتاده ، رفته بود حموم ریششو تراشیده بود و لباس تمیز تن کرده بود ، از اون آدم ژولیده صبح هیچ خبری نبود .

شمس الملوک خانم گفت امروز عصر یه سر تا بازار بریم دخترعمو ؟ هم ببینیم تو شهر چه خبره ،هم چند دست رخت و لباس نو برای فروغ بخریم .

فروغ آهسته گفت تازه لباس خریدم ،

شمسی خانم گفت آقای دکتر کم کسی نیست ، دیگه عادت کن به پوشیدن رخت نو و خرید از بوتیکای مادام ها و جواهر انداختن .

فروغ چیزی نگفت ، همایون نگاهش به من بود و چشمکی زد که شهرزاد متوجهش شد

غروب تقریبا همه رفتن ، فروغ دلش میخواست منم برم ولی برای من جا نبود . تو خونه تنها بودم با طلا ، دلم نمی‌خواست تنها باشم ولی مجبور بودم .

رفتم رو بالکن نشستم و به بیرون نگاه میکردم ، زندگی این شکلی هم کسالت بار بود . نه کاری برای انجام نه ترسیدن از شوهر و نه شستن و پختن

در ورودی خونه رو باز کردن و دوست همایون اومد داخل ، همون که یک بار دیده بودمش .نمی‌دونم چرا ناخواسته رفتم جلو آینه به خودم نگاه کردم ، موهای گیس کردمو باز کردم و پریدم تو حیاط . مامانم همیشه می‌گفت موهاتو کوتاه کن شپش می‌کنه ولی بتول خانم می‌گفت مثل مخمل میمونه این موها ، چیکار به کار این دختر داری ؟

موهام موج دار خرماییم تا پایین تر از باسنم اومده بود ، با دست زدم پشت گوشم و رفتم گفتم سلام

دوست همایون (محمد) تا منو دید با ذوق نگاهی بهم کرد و گفت شاهگل خانم نوبه قبل سعادت نداشتم بیشتر با شما هم کلام بشم ، چه خوب که این بار هم شما رو دیدم

از دور طلا بهمون نزدیک می‌شد ،چشمم بهش بود اومد نزدیک و گفت آقا همایون رفتن حمام کنن . براشون آب گرم کردم میگم بهشون بگن شما زودتر اومدین .

محمد گفت نه لازم نیست ، تا اومدن همایون یه چایی توی ایوون با شاهگل خانم میخوریم

۵۳


نشسته بودم روبروی محمد تو ایوون ، دقیقا نمی‌دونم چرا ! ولی هر چی بود میخواستم حرص همایون دربیارم ، میخواستم بهش بفهمونم شکستن دل فروغ بی جواب نمیمونه . محمد لیوان چای سر کشید ، لبخندی از سر رضایت زد و گفت خواستم بگم زیبایید، دیدم حتما هر کس شما رو دیده اینو بهتون گفته اما در کنار زیبایی ، شخصیت شماست که مشخصه نجیب زاده هستید ، این نگاه شما و طرز رفتار شما هر مردی رو مسحور خودش می‌کنه . خواستم چیزی بگم که همایون گفت شاهگل بالا منتظرم باش . لیوان چای تو دستم به وضوح میلرزید اما خودمو نباختم ، سرجام نشسته بودم آهسته گفتم چاییمو بخورم میرم . همایون اومد کنارم نشست و گفت بخور ، محمد خندید و گفت سلامت کجا رفته ؟ همایون عصبی نگاه به محمد کرد و گفت نگفتم شاهگل مهمان مادرمه؟ نگفتم ؟ محمد با ناراحتی گفت اومده بودم تو رو ببینم ، شاهگل خانم خودش اومد منم به چای دعوتش کردم اما فکر کنم الان وقت مناسبی برای سر زدن ازت نبوده همایون سکوت کرده بود . محمد کلاهشو برداشت ، خم شد و گفت به امید دیدار مجدد شاهگل خانم . همایون محمد تا دم در بدرقه کرد و داشت برمیگشت که با آخرین توان و سرعتم پا به فرار گذاشتم و دویدم سمت اتاقم . همایون داد زد شاهگل بمون کارت دارم. بس که تند دویده بودم نفسم به سختی بالا میومد ، هنوز کامل خوب نشده بودم و برام سخت بود . در اتاق بستم و نشستم پشت در ، همایون اومد درو باز کنه متوجه شد پشت در نشستم . آهسته گفت شاهگل از پشت در پاشو کاری بهت ندارم ، از جام تکون نخوردم . اینبار درخواستشو با صدای بلندتری تکرار کرد و وقتی دید بازم تکون نمی‌خورم داد زد بلند میشی یا درو به زور باز کنم ؟ از پشت در پاشدم که همایون اومد داخل ، درو بست و نشست رو تخت . متعجب بهش نگاه کردم که همایون گفت خب ؟ گفتم چی خب ؟ صداشو اونقدر آروم کرده بود که به سختی می‌شنیدم + خب می‌شنوم _چیو + اینکه با محمد چیکار داشتی ؟ +چیکارته که باهاش توی ایوون میشینی چای میخوری ؟ اصلا روز اول من نگفتم اینجا مرد غریبه رفت و آمد داره حق نداری بیای تو حیاط؟ سکوت کرده بودم که همایون بلند شد اومد سمتم و گفت شاهگل میخوای منو روانی کنی که یه چیزی بهت بگم ازم دلخور بشی ؟ اینجور خوشحال تری نه؟

۵۴



اینجوری خوشحال تری ؟

لبخندی زدم و گفتم هرکاری کنم که بیشتر ازت متنفر بشم خوشحال ترم ، ناراحت شدی ؟ ببین فروغ چه زجری می‌کشه ، تازه هنوز بیشتر میخواستم با دوستت آشنا بشم ، اصلا شاید باهاش یه چرخی هم توی تهران زدم .

هنوز میخواستم حرفمو ادامه بدم که همایون دستشو برد بالا و مشت کرد ، چند ثانیه بعد انگشت اشارشو زد به شونم و گفت می‌دونی چرا داری اینجوری سر به سرم میزاری ؟

می‌دونی چرا از یه دختر که فلک میشد و جیکش درنمیومد تبدیل شدی به دختری که داره اینجوری پرده دری میکنه؟

چون من بهت جرات دادم

چون می‌دونی پشت تمام این حرفهایی که میزنی ، پشت تمام کارایی که می‌کنی تهش یه همایون هست که بیشتر از همه ادمای این خونه میخوادت .

قفسه سینه ام تندتند  بالا و پایین می‌رفت ، همایون دستشو عقب کشید و گفت ولی فکر نکن همیشه اینجوریه .

تو بتازی و من نگاه کنم ، دست رو غیرت من نزار ، دست رو دوست داشتن من نزار .

از من هم انتظار نداشته باش بخاطر فروغ خودمو فراموش کنم ، از هیچکس نخواه بخاطر کس دیگه ای از خودگذشتگی کنه .

من بهت ثابت میکنم نباید بخاطر دلت از هیچکس بگذری ، چون دل آدم زخمش خوب نمیشه ...

دیگه اینکارو نکن شاهگل ، باشه ؟

جوابمو که نشنید عصبی داد زد باشه ؟

گفتم باشه دیگه این کارو نمیکنم اما برای دل خودت نیاز نبود فروغ به عقد کسی دربیاری که ازش بیزاره ...

همایون لبخندی زد و گفت چطور میتونی انقد خوب باشی ؟ گاهی فکر میکنم داری دروغ میگی ، گاهی فکر میکنم دوست داشتن این آدمای اطرافت دروغیه ...

شاهگل من ، عزیز من ، دکتر بهترین آدمیه که فروغ میتونه باهاش ازدواج کنه ، دکتر فروغ رو خوشبخت می‌کنه شک ندارم .

نگاه همایون از صورتم سرخورد به موهام ، نگاه به موهام کرد و گفت تا حالا هیچوقت موهاتو باز نذاشته بودی جز روز اولی که دیدمت ، شاهگل چقدر موهات قشنگه ...

تو همه چیزت قشنگه ، از همه قشنگ تر این وفاداریته .

آدمی که قلب تو رو به دست بیاره اگر هزار سال هم بگذره از دستش نمی‌ده اینو مطمینم

همایون از اتاق رفته بود و من جلوی آینه به موهام نگاه میکردم

از احساسی که تودلم بود خجالت می‌کشیدم ، گونه هام سرخ شده بود و فقط به فروغ فکر میکردم .

حتی اگر زن آقای دکتر بشه ، خوشبخت هم بشه من چجوری بهش بگم می‌خوام با همایون ازدواج کنم ؟

چجوری بهش بگم تمام شبایی که از عشق همایون تب میکرد ، همایون برای من می‌نوشت شاهگل عشق تو با من چه کرده ؟

۵۵



فروغ که از بازار اومد بی دل و دماغ بود خواستم باهاش صحبت کنم که گفت سردرد دارم و می‌خوام بخوابم ، رفت تو اتاقش و شهرزاد اومد اتاقم ‌.

دو تا لیوان چایی با باقلوا آورده بود و گفت حوصله گپ و گفت داری ؟

حقیقتش حوصله نداشتم اما چیزی بهش نگفتم ، چایی رو داد دستم و گفت طلا گفت امروز با محمد نشستی به چای خوردن و همایون کفری کردی .

خنده مستانه ای کرد و گفت فقط تویی که میتونی افسار این همایون بکشی بخدا اگر همین من بودم حتما یه بلایی سرم آورده بود اما تو چی ؟

از گل نازک تر بهت نمیگه ، تو بخاطر ما هم که شده باید این خان داداشمونو نرم کنی .

با تعجب بهش نگاه کردم که خودشو یکم جمع کرد و گفت نه این که بخاطر ما ، منظورم اینه ببین برای خودش ارزش قائله ، میگه همه فدابشن که من به کسی که می‌خوام برسم .

خودمونیم ولی بدجوری دل همایون بردی ، همایونی که به ساعت نکشیده همه دلشو میزدن الان برای خواستن تو زمین و زمان بهم میدوزه .

اگر تو زن همایون بشی اونوقت شاید ازدواج خانم خونه با پایین دستش هم زیاد بد نباشه ...

سرش پایین انداخت و گفت میفهمی چی میگم ، از همون روزای اول میدونستی و به روم نمیاوردی .

از همون روزی که خدا ذلیل کنه منو که بخاطرم از همایون کتک خوردی  میدونستی چخبره...

بهش نگاه انداختم و گفتم همایون اگر صد تا بچه هم از من بیاره تهش عشق حسن باید به گور ببری شهرزاد.

اون مردِ هرکار دلش بخواد می‌تونه بکنه ولی تو چی ؟

اصلا از کجا معلوم همین الانشم با مادرت شوهر ایندتو انتخاب نکرده باشن؟

شهرزاد جلوی گریشو گرفت و گفت مثل فروغ بیچاره ؟

شاهگل چند تا دیگه مثل فروغ باید فدا بشن تو این خونه ؟

میدونی مارال هم همایون شوهر داد؟ تا یه شب به عقدش نمبدونست دوماد کیه اصلا؟

مادرمون چی ؟ سرسجاده خدا رو شکر می‌کنه مرد بالاسرمونه .

این چه بزرگتریه که ما بخاطرش داریم فدا میشیم؟ من دارم فدا میشم شاهگل ، دقیقا مثل فروغ

گفتم چیکار کنم !؟ فکر کردی من زن همایون بشم چیزی عوض میشه ؟

شهرزاد اشکاشو پاک کرد و گفت شاید آره ، ببین شاهگل من فروغ نیستم که از عشق تب کنم اما چشم بگم و بشینم سرسفره عقد . من اگر باب دلم نشه رسوایی به بار میارم .

نگاه به شهرزاد انداختم و گفتم ارزششو داره ؟ حسن رو میگم؟ مطمینی همینقدر تو رو میخواد ؟

اگر انقد میخواد چرا هنوز مهر یاسمین تو دلشه؟

شهرزاد کفری شده بود از حرفم ، نفس عمیقی کشید و گفت بلانسبت غلط کرده هر کی که گفته

۵۶



لبخندی زدم و گفتم خودش گفته خواهرش گفته همه میگن ، رفتاراشو ببین هرجا میشینه میگه داداش تو یه بلایی سر یاسمین آورده .

شهرزاد ناراحت شده بود از حرفام ، گفت اصلا اینجوری نبود یاسمین خودش دلش خونه آنچنانی و زندگی اشرافی میخواست و زن یکی از همینا هم شد و رفت .

الآنم نمیخوای بهم کمک کنی حداقل نمک رو زخم نباش ، رفتم نزدیک تر بهش نشستم دستشو گرفتم و گفتم من چه کمکی میتونم بهت بکنم ؟

شهرزاد که انگاری آروم تر شده بود گفت تو زن همایون بشی نرم تر میشه اونجا میتونی برای این وصلت پا درمیونی کنی .

دستشو محکم تر فشار دادم و گفتم من اگر می‌تونستم کاری کنم برای فروغ میکردم ، هر چی بهش گفتم بهم اعتنایی نکرد . فکر می‌کنی میتونم واسه تو کاری کنم ؟

شهرزاد دستشو از دستم کشید و گرفت جلوی صورتش تا اشکاشو نبینم ، بین بغضش گفت من چیکار کنم ؟

صدام غم داشت ولی برای این عشق دل نمیسوزوندم ، گفتم نمی‌دونم اما مطمین باش که آسمون به زمین هم بیاد همایون راضی نمیشه هزار بار هم من پادرمیونی کنم همایون راضی نمیشه .

شهرزاد نگاهی بهم کرد و گفت چرا میشه ، تو برو بهش بگو به شرطی زنت میشم که شهرزاد هم زن حسن بشه .

از شنیدن حرفش چشام گشاد شده بود ، صدامو صاف کردم و گفتم کی گفته من می‌خوام زن همایون بشم ؟

شماها اصلا منو می‌بینید ؟ چرا فکر میکنید میتونید نسخه منو بپیچید و فقط به فکر خودتون باشید ؟

شهرزاد پاشد و گفت تا خرمنت نسوزد ، اندوه ما ندانی شاهگل خانم ...

اینو گفت و رفت .

مشخص بود از دوری حسن کلافه شده ، تو فکرم بود حسن چرا با این که مهر یاسمین هنوز تو دلشه و از همایون متنفره اومده با شهرزاد ؟

تو همین فکر و خیالات خوابم برد

صبح با صدای فروغ بیدار شدم که گفت چقدر این روزا می‌خوابی دختر ؟

اگر زهرا خانم بود حتما دعوات میکرد ، ادای مادرمو ریخت و گفت دختر طلوع آفتاب نزده باید بیدار بشه و زیر سماور روشن کنه .

بعدش دوتایی به ادا و اصولش خندیدیم .

خواستم بلند بشم که هلم داد به عقب و شروع کرد به قلقلک دادنم ، تنها نقطه ضعفم همین بود و فقط فروغ میدونست اونقدر بلند دوتایی خندیدیم که شکمم درد میکرد .

فروغ پاشد ادای راه رفتن یه نفر ریخت و گفت حدس بزن این کیه ؟؟

تو فکر بودم که گفت عمه همایون اومده ، اوووو نیستی ببینی که چه ادا و اصولی دارن ، از همه بدتر دخترش پریسا

دختره رو انگار از سفارت محض بازرسی اوضاع خونه آورده ، جوری دستشو به مروارید های روی لباسش میندازه و ایش و ویش می‌کنه بیا و ببین

۵۶ لبخندی زدم و گفتم خودش گفته خواهرش گفته همه میگن ، رفتاراشو ببین هرجا میشینه میگه داداش تو ...

دستت درد نکنه 😂❣️ یهو چن تا باهم بخونی مزه میده ها

درخاست مطلقا ممنوع 
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز