بعد الان شوهرم زد تو ذوقم، مادرشوهرم خیلی اهل عرفانه و خیلی ارادت داره به مولانا هر چند سال یه بار آذر سال روز فوتش میره قونیه مراسم بزرگداشت. بعد امسال پدرشوهرم و دوستاش که معمولا باهاش میرن نمیرن باهاش تنها بود گفت نمیای با من، منم کلا بهش نه نمیتونم بگم گفتم میام اگر باعث مزاحمت نمیشم. بعد شوهرم میگه چرا جوگیر شدی گفتی میری تو که نه ارادتی داری به مولانا قونیه هم هیچ جایی برای دیدن نداره. مگر اینکه صرفا خواسته باشی یه سفر بری وگرنه هیچ لطفی نداره اونجا. بعدشم تو دی با شوهرم قراره سفر بریم نمیتونم اینقدر کارم رو کنسل کنم. حالا نمیدونم چطور به مادرشوهرم بگم نمیام. بعد میترسم مادرشوهرم فکر کرده باشه چون فقط سفره خواستم باهاش باشم. چون من قبل ازدواجم زیاد سفر نرفتم. چی بگم بهش؟ بگم شوهرم گفته قونیه زیاد جالب نیست؟ نمیتونم بهانه کار بیارم چون دست خودمه فقط درامدم میاد پایین.
بعد شوهرم میگفت اگر بری صبح تا شب باید تو مراسم گرامیداشت بشینی رقص سماع نگاه کنی حوصله سر میره
برو خوش میگذره
همه اینا ک گفتی برام جدید بود ارادت ب مولانا. رقص نم دونم چیو قوتیه و..
وای من بودم با کله میرفتم مولانا و قونیه رو مگه میشه نرفت وقتی فرصتشو داری. خوشبحالت چه مادرشوهر خفنی داری. مال من همش میره امامزاده کنارشون.
شغلتون چیه؟
اگه مشکلی نداری برو خب
بالاخره یه نوع تجربه است. هر چقدر هم حوصله سر بر باشه بالاخره یه تجربه ی خوب هست.
کلید این قفل دست شوهرته
بگو بخاطر کارم نمیتونم باهاتون بیام
اگه دوست داری بری که همسرتو راضی کن. اگه ام نمیخای بری، به مادر شوهرت بگو همسرت مخالفه، که از تو ناراحت نشه.
کارِتون چیه؟
بگویادم نبودکه قراره دی بریم سفر
راستی مولانا چ ارداتی داره؟چطور بهش علاقه منده؟
جالب شدبرام
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز