2777
2789
عنوان

پیامدها و راهکارهای زندگی با مادر خودشیفته و آزارگر

| مشاهده متن کامل بحث + 16383 بازدید | 1464 پست
الهی ممنونم ازت بخدا اینقدر بهم میگفت تو عقده تولد داری تازه من هرگز برای هیچی بهونه نکردم و هیچی نخ ...

اره عزیزم کار خیلی خوبی کردی ، این ها حس های طبیعی هست که باید بیان بشه نباید سرکوب بشه ، هرچند که هممون خیلی چیزا رو تو خودمون سرکوب کردیم ، ولی باید بیان کنیم ابراز کنیم به قول نیل عزیز حتی شده حلزونی 

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...
فامیلی جانم میفهممتجانم این آدما هییییییچ حریمی برای آدم قائل نیستن ، سعی کن اروم باشی گلم ، حتی اگه ...

این روزا تنش کاری زیادی داریم، کلا بدو بدو دارم و دل مشغولی، 

واقعا اعصابی برام برا تنش اضافی نمونده

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن زیره "رژیم فستینگ "گرفته

عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم رژیم فستینگ بگیرم. سریع دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف خوب هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

وای خدای من باورم نمیشه. .....😮

فک کن پسر داییم اینا دیشب شام مهمون بودن پنح بار ز زده بهشون که سریع از مهمونی بلند شین بیاین منو ببرین خونه دخترم، 

بهش گفتن هنوز شام نخوردیم که، برگشته گفته زود به میزبان بگین عجله کنه برا شام دادن🙄 یعنی رسما هنگ میکنم از شدت کنترل گری

فک کن پسر داییم اینا دیشب شام مهمون بودن پنح بار ز زده بهشون که سریع از مهمونی بلند شین بیاین منو بب ...

انشالله  خدا به قلبت ارامش  و صبر بی نهایت بده ....این موجودات مخل ارامش روح و روانن😐

زیباترین لحظه ها شانسی نیستند،بلکه بدست خود ما ساخته می‌شوند...
شیشلیک یه خاطره از تولد 16-17 سالگیم بگم بهت، برا داداشم تو بچگی تولد فوق العاده گرفتن، برا من نع، ی ...

دقیقا ب منم همینو میگفتن میگفتن تو توی عید بدنیا اوندی ما همش تو مسافرتیم درحالی ک اینقدر زایع و بیخود بود ک حتی بچه های فامیل و بزرگا میگفتن مامانت دوست نداره ما چندین بار شد ک عید خونه موندیم و دیر رفتیم سفر من منتظر بودم همش تو دلم میگفتم حتما سورپرایز داره برام اما از عمد هیچ خبری نبود حتی اینقدر تولد دوس داشتم چند بار عمه و عموهایم رفتن باهم ی کیک گنده خریدن و تدارک دیدن منو ببرن سورپرایز کنن اما تا این بیشرف فهمید همچین جریانی نذاشت من برم ملی دعوام کرد و الکی بهشون گفت ما خونه نیستیم رفتیم سفر بعد هی پرم می‌کرد حالا عمت میخواد شمع سنتو بذاره رو کیک بگه این بزرگه من فقط 9سالم بود بخدا وقتی اینجور میگفت حس می‌کرد 9سال من دیگه خیلی گنده و ترشیده شدم نگو عمدی می‌گفته عممو پیشم بد کنه نمیدونی چی میگم علنا ذات شیطان من تو این نجسات دیدم خیلی ذات بد و وحشتناک و حال بهم زنی داره

حالا به بارم میگف شوهرت باید روز تولد تو برا من کادو بگیره که همچین دختری زاییدم 😂در کل خوشم میاد د ...

واییی دقیقا دخترررر ینی اینایی ک میگی انگار تو خونمون بودی بخدا حالا هزار بار بهمون میگفتن سگم شمارو نمیگیره زتکشتی عنی وووو هزار تا ایراد میچسوندن اما وقتی میبینن شوهرمو دوسمون داره یا یه موفقیت داسته باشیم میخواد فقط خودشونو ببرن تو وسط جلب توجه

بشدت عقده جلب توجه دارن تو هرشرایطیییییی من عقده مردم یبار کارشو تلافی کنم بخدا نتونستم برا هرچیزی یه ترفند میزنه یبار چندتا دروغش رو شد جلو من و بابام رفت قهر کرد تو حیاط دید بابام پیش منه برا اینکه نزاره بابام با من باشه چون حق با من بود عمدی زد ب گریه و سلیطه گری ک نفسم میگیره منو ببر بیرون ب بابام گفتا

فک کن من رفته بودم دیدن اون منو ول مرد بابامو برداشت کشید برد

دقیقا ب منم همینو میگفتن میگفتن تو توی عید بدنیا اوندی ما همش تو مسافرتیم درحالی ک اینقدر زایع و بیخ ...

اره دقبقا همین شکلی طبق میلشون شستشوی مغزی میدادن مارو، 

یه خاطرع هم از تولد متاهلیم بگم، اپنا و برادرمو شام رستوران دعوت کرذم، کادو که ندادن حالا مهم هک نیس، 

منم باردار ماه اخر، واقعا شرایطم سخت بود یه ذره موهام دیده میشد از جلو روسری، حالا موهامم اصن نرسیده بودم بهش،  چون شرایطم طوری بود که ب زور تکون میخورذم،  حالا هی سر شام بابام دعوام کرد موهاتو بکن تو،  الان میگم اخه چرا دعوتشون کردی که اونطوری بکنن

دقیقا ب منم همینو میگفتن میگفتن تو توی عید بدنیا اوندی ما همش تو مسافرتیم درحالی ک اینقدر زایع و بیخ ...

شیشلیک دیگران هم متوجه رفتاراشون میشن، 

من از بچگی از اینو اون رفتارای اینارو شنیدم، مثلا حبپبات پاک میکرده بابام منم یکی دو ساله م بوده اونارو بهم زدم،  ازم نیشگون گرفته جاش مونده،  یا یع بار بغلش بودم برا اینکه بیام پایین و خودم راه برم باز نیشگون گرفته،  حقیقتش من یا همسرم با همه سختی های بچه داری هیج وقت هیچ وقت همچین رفتارایی نداشتیم، با اینکه دو تا هم سن و سال و خیلی پر جنب و جوشن، 

یا همیشه خاله ها و دایی هام میگن مادرت ساعت خواب تو رو میلرد تو اتاق روت یه پتو مینداخت حتی سرتم زیر پتو میموند، درو میبست میومد،  من در حوابشون همیسه میگفتم بخاطر راحتی من اینکارو میکرده،  ولی خب میدونم بخاطر راحتی خودش بوده

گل صحرایه ساعت پیش پسر داییم ز زد که میخوان بیان برا عید دیذنی، منم گقتم هستیم، گف مادرت اینارم میار ...

دقیقا اینم بشدت کنترل گره فک کن من شوهرم تو نامزدی بهم پول میداد رفتم النگو بگیرم سالها قبل بعد سنم کم بود اولین بار بود گفتم شاید چیزی حالیشه گفتم باهم بریم ولی این نمی‌دونست چقد دارم وقعی طلا گرمی 300بود من 30 میلیون داشتم خیلیی بود برا اون سال این فک میکرده من نهایت 500 داشته باشم ک میگم بیا بریم طلا فروشی با پوز خند و شادی اومد دیدم من دست گذاشتم رو النگو بحرینی اونم 4تا این هنگ بود همش ب طلافروش میگفت این الکی میگه پول نداره میخواد پولشو بندازه گردن من هی پشت هم میگفت من نمیدماا حالا انگار می من ازش من یزی خواستم عنتررر

تا دید پولارو در آوردم و کارت کشیدم مابقی واییی ببین همونجا ترکید طلافروش گفت ب نام همسرت فاکتور کنم یا خودت این پرید وسط ک نه ب نام من فاکتور بزن طلا فروش گفت مگه پولشو داماد نداده پس باید به نام ایشون باشه فهمیده بود این چ عنتریه میدونست میخواد هوچی گری کنه

خلاصه نذاشت ب نام شوهرم باشه طلافروش ب نام خودم کرد بخدا قسم کمک همین پامون گذاشتیم بیرون یه شری بپا کرددد ک فقط من التماس میکردم بگو چتههههه فقط فوحش حمله می‌کرد بهم وسط بازار انگار من ج.. ن ده باشم از ناجا تا خونه من فقط آنقدر خودمو ناخون کشیدم کف دستمو همش خونی بود تا پیاده شدیم از اتوبوس باز تو کوچه حملهههه می‌کرد فهمیدم برا النگو هاست تازه دستم کرده بود طلافروش این ی مبارک نگفت اینقدر ح منو روانی مرد تو دستم همشو فشار رر داشتم تا جون داشتم گوه زدم بهشون تو خونه کشیدم از دستم دستم زخمی شد بابام خونه بود بابامو قسم دادم ازش بپرس چته فقط بهم عین سگ هاار حمله می‌کرد بابامم هرچی می‌پرسید نمی‌گفت فقط زر میزد ک این منو فوحش داده و الکی و وروغ

بابام تنها کسیه ک ذانشو تا حدودی میشناسه 

بعدم رفته ب هنه گفت این النگو هارو من خریدم

واییی خدا لعنتتتشششش کنه هزااارااان بار اصلا نمیخوام وجودشو حتی برای ثانیه ای حس کنم 

اره عزیزم کار خیلی خوبی کردی ، این ها حس های طبیعی هست که باید بیان بشه نباید سرکوب بشه ، هرچند که ه ...

میدونی باز گو کردنش یه درده ک زحمت باز میکنه نگفتنش و سرکوبش یه درد دیگه من موندم باید چیکار کنم خشم خیلی زیادی تو وجودم دارم ک بیان نشدن در وقتش و الان خیلی زیاد شدن

دقیقا اینم بشدت کنترل گره فک کن من شوهرم تو نامزدی بهم پول میداد رفتم النگو بگیرم سالها قبل بعد سنم ...

از حسادت بوده، 

سخته قبول کردنش که مادر ب دختر حسادت کنه ولی خب میکنه، 

ماهم یه شب میرفتیم ویلا میگرفتیم، میترکید، 

میدید شوهرمو دوس دارم سعی میکرد از چشمم بندازه، 

با اینکه بابام فوق العاده نبود ولی ب اونم حسادت میکرد میگف پدر من فوت شده الهی پدر تو هم بمیره

دایم هم که میکه من از تو چی کم دارم تو فلان رشته رو خوندی ولی من 14 سالکی ازدواج کردم

اره دقبقا همین شکلی طبق میلشون شستشوی مغزی میدادن مارو، یه خاطرع هم از تولد متاهلیم بگم، اپنا و براد ...

دقیقا ماها جوری ذهنمون رو ب بیراهه کشیدن ک حتی هنوزم اگه وا بدیم سریع گولش نو میخوریم و میخواییم کنیم تا خوب بشیم پیششون 

ببین من تنفر دارم حتی باد هوا هم نباید داد من اینقدر ک مهم نشون کردم بهترین و چند دست غذا دادم یبار نگفت ممنون تو خونه خودش خونه بابامه نمیذاشت من ب هیچی دست بزنم حتی تو مجردیم انگار من غریبه ام بدجووور هم خفت میده هاااا ن دعوا خیلی برو بالاتر ی برخورد زننده میکنه ک خودت حالت از خودت بهم میخوره از بس حجم انرژی منفی‌ زیاااده

بعد میومد تو خونم من همیشه تو ذهنم آرزوم بود تو خونه خودم اولین بار خودم غذا بپزم ظرفامو در بیارم از عمد ک حرصم بده و بشدت خودددد سره دیدم رفته ظرفامو برداشته توش غذا پختم دست پخت هم نداره هنوز تو پیریش غذا بلد نیست بپزه تو دمپخت فک کن یه عالمه زعفرون هرجی داشتم ریخته بود احمق بعدم هی میگفت خوشمزه شدههه؟ فک می‌کرد شاهکار مرده حالا طعم گوه میداد ببخشید 

ولی تو مجردی من میخواستم یه حلوا بپزم نمیذاشت اما اینقدر دست‌پخت خوب بود ک بقیه میگفتن ما حلوای زهرا و میخواییم اینم نمیتونست چیزی بگه بعد برای حلوای زعفردنی زعفرون نمیداد عمدی ک حلوا خراب بشه بگه مواد رو حروم کردی فک کننن وایی من آخرین بار ک آوردمش خونم هی سر خود ب وسیلم دیت میزد هرچی میگفتم نکن از عمد همه چیکو در میورد می‌ریخت بیرون نگا می‌کرد بخدا ب هرجی دست زد حس لجن بودن بخش دارم رفتم ب هر سینی دست زده بود بعد رفتنش موبوندم رو زمین و ملی سابیدم بعدش ی حس بشدت بدی ازش میگیرم دلم میخواد از رو زمین نیست و نابود بشه

میدونی باز گو کردنش یه درده ک زحمت باز میکنه نگفتنش و سرکوبش یه درد دیگه من موندم باید چیکار کنم خشم ...

چقد خوب گفتی به وقتش دردا بیان نشدن، 

شوهرمم ی بار گف بهم، چرا این خشمها رو روهم تلنبار کردی،  نذاشتی هر کدوم سر وقت خودش خالی بشه، 

گفتم مگه میشد بروز داد،  باید قورتش میدادم و گرنه از خونه بیرون میکرد و واقعا هم میکرد

شیشلیک دیگران هم متوجه رفتاراشون میشن، من از بچگی از اینو اون رفتارای اینارو شنیدم، مثلا حبپبات پاک ...

دقیقا این جوری منو میزد ک تو کل فامیل حتی فامیل های دور تا آشناها تا میبینن میگن وای یبار مامانت اینجور زد اونجور زد فک کن من 6ماهه بودم این میزده منو 

اینو میگم تا تهش برو خودش یبار گفت تو شکمم بودی ماه های آخر بود عصبی شده بودم با بابام دعواش شده بوده طبق معمول بعد من از استرس تو شکمش جمع شده بودم میگه با مشت میزدم روت محکممم ک سقط بشی راحت بشم همیشه میگفت تو از اول اذیتم مردی از اول منو عذاب دادی بخدا من همیشه عذاب وجدان داشتم بچه بودم اگه ی شکلات میداد 10 ساعت از خودش تعریف می‌کرد ک مردم میزنن تو دهن بچه اما من ی شکلات بدن میدم ب تو حالا دقیقا برعکس بودا ب من نمیداد دقیقا تو سفز بودیم عید بود جلومون آب میوه گرفتن تو راه مال اون و عمم بزرگ بود مال ما بجه ها کوچیک همم فوری مال خودش داد ب دختر عمم ولی این همون وقع نی زد یا قیافه هنش و دهن نجسش خورد یادمه وقتی عمم اینجور مرد من منتظر بودم مامانمم بده ینی جوری بود ک ندادنش زشت بود نگا کردم دیدم نی زد خورد وییی حالم بد میشه ببخشید توروخدا من خیلی دلم پره زیاد تایپ میکنم 

دقیقا این جوری منو میزد ک تو کل فامیل حتی فامیل های دور تا آشناها تا میبینن میگن وای یبار مامانت این ...

متاسفانه یا خوشبحتانه منو شما خیلی مشابه همیم😥، 

چیزایی ک دیدی دقیقا عین منه، 

حتی همون که کاش ب دنیا نمیومدی و همه مشکلات من از تو هست هم خیلی شنیدم

ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز