این تایپک مربوط به من نیست یه وقت منو تعلیق نکنین کلی به دوستم اصرار کردم ک با شماره خودت بزن ولی نتونست وارد شه
تو ۱۷ سالگی به اجبار خانواده و کتک و دعوا با یه اقای پرستار و خوش اخلاق و مهربون و خانواده دوست که خونه و ماشین هم داره ازدواج کردم و یه ماه دیگ عروسیمه از همون اول به شدت از این اقا متنفر بودم هر کار خوبی هم که میکرد دوست نداشتم این اقا یه کار اشتباهی که کرد و باعث این تنفر شد این بود که از همون روز اول عقد از من رابطه خواست و من گفتم ک برای بعد عروسی هست قبول کرد اما مجبورم میکرد رابطه مقعدی داشته باشم واسه منی ک تا ۱۷ سالگی یه جنس مخالف غریبه بوسمم نکرده بود خیلی سخت بود هر شب گریه میکردم درد میکشیدم این اقا احساسات نداره و به شدت ادم منطقی هست ولی من کاملا برعکسم اصلا کنار هم خوشحال نیستیم این اقا خیلی چاقه و نمیتونه نیاز های منم برطرف کنه من فقط چون ازش متنفرم الکی میگم اره تمومه که فقط دست از سرم برداره بهم دست میزنه گریم میگیره وقتی قراره جایی باهاش برم همش گریه میکنم و حالم خوب نیست اصلا من بچم اقا بچگی کردم از همتونم معذرت میخوام ببخشید بزارید رو این حساب که هرکسی اشتباه میکنه و سن کمم من ۶ ماه پیش با یه اقایی اشنا شدم که خیلی دوسش دارم و دوسم داره این اقا هم خونه داره و هم ماشین خیلی با احساس هست منو میفهمه درکم میکنه و واقعا دلم باهاشه💔 این اقا از همون ماه دوم که باهم حرف میزدیم اصرار داشتن که من خانواده رو در جریان بزارم تا خانواده ها باهم رفت امد کنن و همو بشناسیم تا بتونن بیان خواستگاری ولی من مدام میگفتم نه زوده و بهونه های الکی تا اینکه مجبور شدم مادرمو بگم مامانم داشت سکته میکرد کلی زنگ زد به خانواده پسره ک ما دختر نمیدیم و نمیخوایم پسر شمارو من دیدم تو این ازدواجم خیلی داره بهم سخت میگذره به پدرم گفتم من ک هنوز دخترم اتفاقیم نیفتاده تو رو خدا بزار جدا شم تا حد مرگ منو کتک زد با کابل و هرچی ک دم دستش بود اینم بگم که دوماه بعد عقدم خودکشی کردم قرص خوردم ۷ روز تو کما بودم و بعدش بهوش اومدم تو رو خدا کمکم کنید من نمیتونم با نامزدم زندگی کنم زندگی برام عذاب اوره چیکار کنم💔
فقط یه ماه وقت دارم الان هم آه و نفرین نامزدم هست هم اون بنده خدایی ک از هیچی خبر نداره و قصدش ازدواجه هم واقعا دل خودم این زندگی رو نمیخواد