دیگه خسته شدم از دستش.هر دفعه میاد یه چیزی درست میکنه بعد زنگ میزنه به شوهرم و ده تا بچه دیگش میگه که من گریه کردم .همش هم چیزای ساخته ذهن مسموم خودش.
انگار گداها همیشه هم هرچی تو خونه باشه میخواد جمع کنه ببره .کش شلوار بهم بده. کیف بهم بده ، تسبیح بهم بده
حیف من که به حرف برادرم گوش نکردم وقتی گفت این پسر، مادرش بی فرهنگه...