امیدوار جون
من خودممم مادرم خیلی مهربون و خیلی با جذبه و مقتدر هست
ولی الن زمین گیره و کلا داداشام جابجاش می کنن🥺🥺🥺
و عروس مون همیشه
همیگه همین جا نشسته
بهتر از صد نفر می تونه کمک حال مون باشه
🥺🥺🥺
اینقد بادجذبه س ب حدی ک همسرم ی جورای وقتی داداشام مثلا ی کار اشتباهی می کنن
می گه تعجب می کنم با این اقتدار مادرت چطوری جرات کردن
و خیلی همه حرمت ش رو دارن
تو شهر ما کوچیک هر کجا اسم شو بیری همه می شناسنش
پارسال ی بحث طایفه بود سران طایفه ها و دادگستری از پس ش بر نمی اومدن
اومدن خواهش کردن مادرم واسطه شد ک ی نفری و ببخشن
باورت نمیشه مادرم فقط ی زنگی زد
اونم
گفت چون شما زنگ زدین
من همه رو می بخشم
و تمام و کمال شکایت ش رو پس گرفت
فکرش کن تو سن ۲۸ سالگی با ۶ تا بچه ی کوچولو بیوه شده
از بچگی مون ب چند چیز خیلی اهمیت می داد
همش هم متوسل میشه ب فاطمه ی زهرا
اینکه می گفت نمی زارم بچه هام سر سفره ی هر کسی غذا بخورن حتی فامیل مگر دعوتی همگانی باشه
می گفت فردا حرف بزنن بگن نتونست بچه ها شو جمع کنه
و گفت بچه ها همه می فرستم دانشگاه برن سر کاری
که نگن پدر مون نبود کمبود داشتیم و مادرمون نتونست کاری کنه برامون
و الحق و انصاف م سنگ تموم گذاشته برامون
و یکی همیشه حرمت بزرگترا
رو خیلی نگه می داشت
خیلی زیاد هم کار کرده از نظر جسمی فرسوده شده تمام مهره هاش و مفاصلش آسیب دیده الن توانایی راه رفتن نداره
ولی روحیه ی خوبه خدا رو شکر همه عاشق ش
چهره ی از همه ی خانمای فامیل مون قشنگ تر و زیبا تره
خدا ازش راضی باشه انشالله بتونه سلامتی جسمی شو ب دست بیاره
کاش بتونه سالم باشه و بتونه بره کربلا چون خیلی آرزو داره
🥺🥺🥺
جلو ما
میگه مادر جج و کربلای من شما هستین
شما رو می بینم دلم شاد میشه