درسته بالاخره هرکسی یه نظری داره
من رابطه خودم و مادر شوهرمو مقایسه کردم
میگم پانشه اینور اونور حرف بزنه مهسا اومد خونم بهم ریخت فلان چیزم گم شده
بزار شده پسرش بره براش بهترشو بخره فقط ساکت بشن وادامه ندن
من خودم چند وقت با مادر همسرم یه حالت قهر بودم نه خودم میرفتم نه همسرم
بعد دیدم خب پیر زن هست دلش میشکنه چندباری با زبون بی زبونی میگفت بیایین دلم تنگه حتی غذا و نون محلی میفرستاد
بعد بچه ها رو هفته ای یه روز میفرستادم هم بچه ها نعمت پدربزرگ مادربزرگ رو درک کنن هم اونا نوه رو ببینن
سن و سالی ازشون گذشته نمیشه تغییرشون داد
چاره نیست گوشت و استخون رو نمیشه جدا کرد
همین بچه ی من ده سال بعد ازدواج کرد یادش میمونه تحت هر شرایطی قطع رابطه نکنه
ادم دلخور میشه به غرورش بر میخوره دلش میشکنه اما میشه درس عبرتش کرد دفعه بعد دید تنها و مریض افتادن گوشه ی خونه دیگه وانمیستن به کمک ...
دیگرانم قدرشو میدونن