من بارهااا ب چشمم دیدم هرکی دلمو شکسته خدا خرشو گرفته من ۱۸ سالمه و مامانم روستاییه ولی بابام شهری بوده و بعد فوت بابام مامانم میاد داهات خونه میسازه ولی شهر هم هستیم همچنان
بعد تو روستا عادت دارن دخترارو بدن شوهر زود من دوس ندارم مم دوست دارم با میل خودم ازدواج کنم درسمو بخونم ب موقعیت شغلی ک دلم میخاد برسم بعد سر وقتش چون واقعا سنم خیلی کمه برای خونه داری و همسر داری بعد خواهر زنداییم دخترشو ۱۳ سالگی داد شوهر من دوست پسر داشتم و همه میدونستن بعد خواهر زندایم گفت ادم نباید خراب باشه با این پسر با اون پسر من دخترمو دادم شوهر مثل تو ویلان نشه اخ ینی من دلم انقد شکست انقد شکستتتتتت روب خدا گفتم خودت جوابشو بده بخدا یک ماه نکشید گفتن میخان طلاق دختره رو بدن چوم با یه پسر دیگ تو ی خونه گرفتنش مامانشو دیدم گفتم خراب منم یا دختر تو همینو گفتم و کشیدم کنار گفتم خدایا دمت گرم ولی بازم اشک میریزم