2794

با سلام و خسته نباشید

لطفا راهنماییم کنید خیلی به مشاورتون احتیاج دارم خیلی😔

من سال ۸۴ عقد و سال ۸۵ عروسی کردم و از همون موقع با پدرشوهرم در یک ساختمان زندگی میکینم من عروس اول ایشون بودم. از همون اول چون سن من کم بود و من خودمم فرزند اول خانواده بودم و خانواده امم طبع آرومی دارند و همیشه من رو ترغیب به کنار اومدن میکردن باعث شد تا خانواده همسرم بخصوص پدرشوهرم توی همه چیم تصمیم بگیره و دخالت کنه و از اونجایی که یه مقدارم اخلاق تندی داشت و دیکتاتور بود شوهرم حرفی نمیزد اون موقع همسرم ۲۱-۲۲ ساله و منم ۱۹ سالم بود

از کارت عروسیم تا تاریخ عروسی و خریدم و اینکه چی بخرم و چی نخرم اینکه کجا ساکن بشم و اینکه عروسیم رو توی خونه و واسه ظهر و ناهار گرفت و حتی نوع پوششم و هرچی که شما فکرشو بکنین دخالت کرد و تصمیم گرفت و من تنها چیزی که توش مصر شدم و نذاشتم دخالت کنه این بود که میگفت باید توی واحد اونا و کنارشون بشینیم و حموم و دستشویی مشترک و فقط جهیزیه ام رو بالا خونشون که مثل انباری بود بچینم تا بعدها که طبقه پایین رو خالی کنن از مستاجر و من برم اونجا که من قبول نکردم و با دعوا و اصرار که همسرم جرأت نمیکرد بگه و من با هزار ترس پدرشوهرمو راضی کردم و با همه تلخ کامیم بالاخره راضی شد رفتم پایین ولی پدرشوهرم از لجش خونه رو مومجور کثیف و نقاشی نشده داد به ما. شوهرمم شاغل نبود و به زور با آژانس خرج خودش و قسطای ماشین باباش و در میاورد

خلاصه خیلی اذیت شدم خیلی تموم این سالها با اینکه میدونم خانواده شوهرم دوستمم دارند ولی توی همه کارهام دخالت کردن حتی ساعت خوابیدن و رفت و آمدم جنسیت بچه ام خرید کردن هام. و هزاران چیز دیگه تموم این مدت آسایش نداشتم و هروقت خواستم که از خونه ایشون دربیام و مستقل بشم یه قشقرقی پدرشوهرم انداخته و نذاشته حالا برادرشوهرام زن گرفتن و بغیر از یکیش که باما تو‌ی ساختمونه بقیه جداشدن حتی دختر خودشونم که شوهرش تک پسره رو نذاشتن خونه پدرشوهرش بشینه. و فرقهایی که بین منو بقیه عروسها گذاشتن و اینکه اون پدر دیکتاتور تبدیل شده به یک مرد امروزی که بقیه بچه هاشو مختار و آزاد گذاشته. و مرور گذشته خودم و حال و احوالم و اینکه هنوزم با من بازور رفتار میکنه و این همه بی خیالی ترس شوهرم منو افسرده کرده و دارم از افسردگی رنج میبرم دوتا دخترمم تحت و الشعاع این افسردگی قرار گرفتن. حسابی عصبی شدم. همسرم از همون اول چون از باباش میترسید و منم بهش یه وقتهایی غر میزدم فقط عصبانیت داشت و آدم عصبی بود و منم عصبی کرده تمام این مدت بخودم تلقین میکردم که شوهرم و خانوادس منو دوست دارند که با من اینجورین ولی بعد رک بهم گفتن که تو عروس بزرگ مایی و پیری ما مال شماست. از وقتیم که به همسرم گفتم از اینجا در بیاییم و مستقل بشیم رفت و آمدش رو با خانواده من قطع کرده و اگر اسمی از اونا ببرم رو ترش میکنه. واسه ترسوندن من میگفت هم با خانواده خودش هم با خانواده من میخواد قطع رابطه کنه. ولی من تموم این سالها روزی حداقل نزدیک ده بار برادرشوهرام و مادرشوهرم وقت و بی وقت آخر شب اول صبح همیشه خونم بودن و به روشون نیاوردم حقم نیست شوهرم اینجوری کنه.

 واقعا مشکلاتم انقدی زیاده که اینجا نمیشه تایپ کرد. فقط الان منو راهنمایی کنین چیکار کنم؟ چطوری اون همه خاطره تلخ رو فراموش کنم؟ افسردگی و عصبی بودنمو چه کنم. نمک نشناسی همسرمو؟ و ترس مستقل شدن رو که وجودم رو گرفته و اینکه اگه مشکلی پیش بیاد رو چه کنم ؟


اطلاعات تکمیلی

سن ۳۳ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام همراه عزيز ✋🏻

ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديد

جايی كه برای كرم ابريشم آخر دنياست ، پروانه بدنيا می آيد , پس در انتظار روزهای خوب آينده باشيد .

سعی كنيد در زمان حال زندگی كنيد و بدون ترس از آينده زندگی كرده ،و خاطرات بد را شناسايی كرده و بدون فرار از آنها خاطر خود را آرام كرد .خاطرات بد گذشته يكی از سخت ترين كارهاست .از مهمترين كارها اين است كه افكار مثبت جايگزين افكار منفی كنيد .ميفهمم كه پذيرفتن آن خاطرات بد سخت است مخصوصا كه هيجانی كه در خاطرات تلخ تجربه ميكنيم غم و اندوه است . دوست عزيز سعی كنيد از يک زاويه ديگر هم به اين خاطرات فكر كنيد اگر شما در ايجاد آن خاطره نقش داشته ايد ،سهم و نقش خودتان را بپذيريد و از آن اتفاق ناگوار درس عبرت بگيريد. گاهی وقتی نگاه و ديدمان را تغيير ميدهيم ميتوانيم حتی در اتفاقات بد هم موهبت هايی را پيدا كنيم .اگر به جای بد نگاه كردن به آن به عنوان يک تجربه نگاه كنيم خيلی راحت تر ميتوانيم آن را بپذيريم .برای فراموش كردن خاطرات ببينيد چه چيزهايی به شما لذت ميبخشه و به شما نيرو ميدهد ،تا با تلخی ها بهتر كنار بياييد ،همان كار را انجام بدهيد .

بخشيدن را تمرين كنيد .كه هم بخشيدن خود و هم بخشيدن ديگران را شامل ميشود .اگر كسی هستيد كه مدام خودتان را سرزنش ميكنيد كه اگر جور ديگری عمل كرده بودي ،يا تصميم گرفته بوديد آن خاطره بد  را تجربه نميكرديد ،دست از سرزنش كردن خودتان برداريد .به خودتان بگوييد كه شما نسبت به شرايط آن زمان تصميم گرفته و عمل كرده ايد و در آن زمان بهترين تصميم را گرفته ايد .اگر داريد خانواده همسرتان را به خاطر ايجاد اين خاطرات در زندگی تان سرزنش ميكنيد و با خشم و نفرت از آنها خودتان را عذاب ميدهيد ،به خاطر آرامش خودتان آنها را ببخشيد .خودتان را از حمايت اجتماعی محروم نكنيد .با اطرافيان نزديكتان صحبت و درد و دل كنيد تا سبک شويد .همدلی و همدردی آنها در كنار تخليه هيجانی تان به شما در فراموشی كمک ميكنند .در مورد خاطراتتان بنويسيد .تمام احساسات منفی و نامطلوبی كه آن خاطره در شما زنده ميكند را بنويسيد و بعد نوشته تان را پاره كنيد يا بسوزانيد اين روش به تخليه هيجان شما كمک ميكند ،چون اينطوری شما با آن هيجان روبرو ميشويد . سركوب كردن هيجان كمكی به شما نخواهد كرد .فراموش نكنيد خاطرات تلخ و شيرين در كنار هم به رشد و بالندگی ما كمک ميكنند .

فكر كردن و يادآوری مداوم خاطرات بد باعث افسردگی و تضعيف روحيه شما ميشود پس به خود كمک كنيد و سعی كنيد گذشته را بپذيريد و در زمان حال زندگی كنيد و از آينده نترسيد. در مورد افكار و خاطراتتان بنويسيد ،نقاشی بكشيد و در موردشان حرف بزنيد .برای پذيرش گذشته بايد به خاطرات احترام بگذاريد .با دور ريختن احساسان و عواطف مربوط به خاطرات دردناكتان آنها را فراموش كنيد خواهيد ديد كه بعد از آن چقدر احساس آرامش ميكنيد .احساسات واقعيتان را با كسی در ميان بگذاريد .فراموش كردن گذشته و پذيرش آن يعنی قبول كنيد كه برای تغيير گذشته كاری از دستتان بر نمی آيد .يعنی افكارتان را بشناسيد ،اگر مدام درگير گذشته هستيد با ملايمت افكارتان را به زمان حال برگردانيد .سعی كنيد اين عادت را كنار بگذاريد كه مدام به اشتباهات گذشته تان فكر كنيد .جايگزينی فكر منفی با فكر مثبت با فرياد زدن" بس كن "بصورت ذهنی بازخورد منفی افكار .

آرامش را هر روز تمرين كنيد : نفس های عميق بكشيد و با تجسم اتفاق ها و مكان های خوشحال كننده ،ذهن خود را به سوی آرامش هدايت كنيد .برای اين منظور ميتوانيد از اين روش ها كمک بگيری : عميق و از شكم نفس بكشيد .نفس كشيدن از سينه آرامتان نميكند .بنابراين تا ميتوانيد از ته دل و عميق نفس بكشيد .جملات آرام بخش را تكرار كنيد .كلماتی همچون <آرام باش >يا <سخت نگير > را مدام با خود تكرار كنيد و همزمان نفس عميق بكشيد .سعي كنيد تصاوير يا تخيلاتی كه باعث آرامش روح شما ميشوند را در ذهن بپرورانيد و در مواقع عصبانيت ،آنها را جلوی چشم مجسم كنيد . استرش ،فعاليت و تنش های خود را كاهش دهيد

.اما در مورد ارتباط شما با همسرتان :

با خودتان فكر كنيد از همسرتان در اين زمان چه انتظاری داريد .سعی كنيد جملات تون درخواست باشه نه تحكم و دستور .به جای تمركز روی خانواده  همسرتان و خاطراتتون با آنها ،روی كيفيت رابطه با همسرتان متمركز بشيد . به همسرتون بيش از پيش نزديک بشيد . با هم صحبت كنيد درباره ی نيازها و خواسته های همديگر بيشتر بدونيد . پيام خودتون را شفاف و محترمانه و از موضع من باشه . بدون خشم و عصابنيت .بدون قصاوت . خيلی صميمی و آرام گفتگو كنيد و احساسات خود را بروز دهيد .بهش بگيد كه دوستش داريد . از بدگويی از خانواده همسرتان جلوی وی پرهيز كنيد . احساسات همسرتان را در نظر بگيريد و به زبان بياوريد، با همسرتان همدردی كنيد .گفتگو بدون خشونت نياز به تمرين دارد .كتاب خشونت به زبان آدميزاد را مطالعه كنيد .

شاد و موفق باشيد 🙏🏻🌷


 

تجربه شما

login captcha

مشاور عزيز تموم جواباتون شبيه به همه

يه جواب برای چند سوال مختلف كه خوندم

پرسش ها و پاسخ های مشابه

فراموش نکردن خاطرات تلخ گذشته

پاسخ سلام دوست عزیزخاطرات سخت کودکی در ذهن اثرات تلخی را به جا می گذارد. و من درک می کنم چقدر این شرایط شما را آرزده کرده و باعث شده خودتان را با دیگران مقایسه کنید. احساسات شما را درک می کنم حتما جای شما ...

خاطرات نامزد قبلی

پاسخ حتما نزد مشاور بروید تا تکنیک هایی را آموزش ببینید مشاوراحساس شما را می‌پذیرد، بسیاری از مراجعه کنندگان در حالی به مشاورین مراجعه می‌کنند که مدت‌هاست از همسر قبلی یا نامزد خود جدا شده‌اند اما فراموشی...

خاطرات گذشته و جدایی

پاسخ سلام همراه عزيز ✋🏻 ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديد دوست عزيز ميفهمم شرايط سختي داريد ، بخصوص كه شما بعد از جدايي تان حتي فرصت سوگ رابطه را به خودتان نداده ايد و دوباره ازدواج كرديد .بهتر است كه هر چ...

تاثیر خاطرات گذشته در زندگیم

پاسخ سلام همراه عزيز ✋🏻ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديدمتوجه ام كه حس خوبی را تجربه نكرده ايد ، درک ميكنم چقدر دردناک است و كاملا با شما همدردی ميكنم .دوست عزيز اگر رابطه ناموفقی داريم ،بايد بينديشيم و ...