2794

فراموش نکردن خاطرات و روابط گذشته

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 232 بازدید

سلام. دختری درسخوان بودم  طوری بود که تونستم توی رشته خیلی خوبی توی دانشگاه خیلی خوبی قبول بشم. و از همون جا زندگی من دچار تغییر و تحول شد. همیشه دنبال ایده ال های جدید بودم و متاسفانه زمان کنکور از طریق دنیای مجازی با کسی آشنا شدم که از نظر موقعیت اجتماعی بد نبود و آینده خوبی میتونست داشته باشه . و من ناخواسته به ایشان علاقه مند شدم. اما بخاطر شرایطی که داشتم حدود دو ماهی از ایشان بی خبر بودم در این فاصله کنکورمو دادم و منتظر جواب و باز هم خیلی اتفاقی پیدایشان کردم و رابطه مان از سر گرفته شد. امیدم رو بسته بودم به فرد جدید همه چی خیلی خوب بود اما امان از جو دانشگاه قبول شدن و.. به خواست خودم رفتم گروه همکلاسیش و مدیر گروه دوست و همکارش بود که از نظر ظاهر شاید خیلی بهتر از او بود اما به هیچ کسی و هیچ چیزی متعهد نبود و من بخاطر ظاهر و حرف بقیه راضی شدم باهاش حرف بزنم. ایشون فهمید و خیلی قاطع ازم خواست تموم کنیم اما من واقعا دوستش داشتم توی این چند ماه دلم بدجور پیشش گیر کرده بود هر طوری بود راضیش کردم که بمونه اما انگار دلش بند نمیشد مدام استرس اینو داشتم که درسش تموم بشه و برگرده شهرش و من بمونم و دلتنگیش...دوستش متاسفانه دست بردار نبود هر از گاهی اصلا محل نمیدادم اما باز دوباره پیداش میشد کلافه ام کرده بود. هر بار من باید به اون پیام میدادم گرچه خوب رفتار میکرد اما کم کم رابطه به چیزی که نباید کشیده میشد کشیده شد. و من بخاطر موندنش هرکاری کردم . دیگه باورم شده بود هر وقت نیاز داشت سراغم میومد. بارها غرورم شکسته شد به خواست حرف دوستم چند باری بی محلی کردم که اومد سراغم و باهام حرف زد اما چند بار بیشتر تکرار نشد. نمیدونم در موردم چی شنیده بود که انگار اعتمادی بهم نداشت خیلی. اما تا زمانی که شهرمون بود و درسش کامل تموم نشده بود باهام موند. اون اواخر واقعا از همه کس و همه چیز بریده بودم و و فقط حواسم به اون بود توی همون رابطه گرم و صمیمی ازم خواست برم خونه دوستش که من دیدم انگار جدی جدی باورش شده میرم بهانه آوردم و نرفتم...از فرداش رفتارش سرد شد و سرد تر دوستم رو فرستادم امتحانش کنه اما تمام اعتمادم از بین رفت اولش خوب رفتار کرد اما آخرش دیگه جوابش رو نداد اما همین برام کافی بود تا خرد تر از اونی بشم که بودم. در همون حین باهام کات کرد طوری که باز خودمو خرد کردم تا باهام بمونه و قبول کرد 2-3 روزی بود اما باز برای همیشه غزل خداحافظی رو خوند و رفت بارها باهاش حرف زدم اما بی فایده بود غرورم شکست خرد شدم اما رفت. گفت بعد مسافت و بی اعتمادی  بهانه های قشنگی بود برای رفتن اما خیلی نامردی بود. بعد رفتنش تا چند ماه امید داشتم رفته که برگرده اما رفته بود که رفته بود. با دوستاش توی گروه ها در ارتباط بودم اما تا متوجه من میشد میرفت و نمیزاشت باهاش حرف بزنم . بعد چند ماه پیام دادم بهش که خوند جواب نداد تا صبح مدام پیام میدادم میخوند جواب نمیداد صبح دیدم نوشته من ازدواج کردم پیام نده . باورم نمیشد  ولی خیلی ناخواسته توی صفحه مجازی با پیجی آشنا شدم یهو دلم خواست عکساشو ببینم که با عکس اون و یه دختر روبرو شدم که نامزد کرده بودن هیچ وقت یادم نمیره تا 2 هفته با هیج کسی حرف نمیزدم منی که درسم خوب بود بیشتر امتحاناتمو رد شدم. کارم به بیمارستان کشیده شد اما باز هم از درون حالم خراب بود. گویا زنش هم متوجه من بود چون دوستش برام دوستی فرستاده بود که قبول کرده بودم و خبر نداشتم جریان چیه... خانمش بلاکم کرد و فهمیدم جریان من رو میدونست اما چطور توضیح داده بود براش نمیدونم. کم و بیش با دوستاش در ارتباط بودم از بس شیدا شده بودم بیشتری ها متوجه شده بودن جریان چیه باهام حرف میزدن که به خودم بیام اما نمیشد و نمیتونستم . تا 1سال اوضاعم همین بود که کم کم به خودم اومدم  قصد ازدواج کردم متحول شده بودم میخواستم ازدواج کنم تا به بقیه هم ثابت کنم اگه اون رفته ولی من همچنان زندگی میکنم یه زندگی خیلی خوب تا یکی از خواستگارهام جدی شد. یهو با همه اونایی که واسطه بودن بینمون قطع رابطه کردم . فکر میکردم اینطور بهتره . نامزد کردم با کسی که از نظر فرهنگی ، اقتصادی خانوادش پایین تر بودن درست بعد از عقد بحث هامون شروع شد هرکدوم مون میخواستیم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم اما به هم وابسته بودیم و من با تمام نارضایتی ها حاضر نبودم جدی جدی ازش جدا بشم . ازدواج کردیم با این که بیشتر مخارج رو خانوادم پرداخت کردن و کاری که کمترین رضایت رو به دلم بنشونه نکردن برام. اما خب میخواستم زندگی کنم. برای زندگی رفتیم شهر دیگه ای.  خیلی سخت گیری ها داشت همسرم که واقعا عرصه رو برام تنگ کرده بود طوری که حس میکردم داخل یه زندانم... از همون عقد مجبور شدم با دوستام قطع ارتباط کنم و این بزرگترین شوک بود برام . کم کم از سخت گیری هاش کاسته شد اما بحث مون ادامه دار بود. توی تمام این مدت با همه دعوا ها این و فهمیدم که بهش عادت کردم حتی اگه عاشقش نباشم. مدام تصویر و خاطرات گذشته جلوی چشمامه مدام دل گیرم از خودم و گذشته ام و آدماش چرا اون باید اونقدر خوشبخت باشه و من زندگی رو انتخاب کنم که کمترین شباهتی به ایده ال هام داشت. مدتی اینطوری شدم لطفا راهنماییم کنین حتی 2-3 ماهه که نرفتم ردی ازش بگیرم اما اوج خوشی ناخواسته میاد توی ذهنم حواسم رو پرت میکنم مشغول کاری میشم اما باز...


اطلاعات تکمیلی

سن 23 جنسیت زن وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور ازدواج

دوست عزیز سلام
شرایط سختی رو تحمل میکنید درک می کنم. شکست عاطفی اتفاق دردناکی هستش که برای هر کسی ممکنه اتفاق بیفته ولی مسلما آخر دنیا نیست. وقتی این اتفاق میفته فرد مثل اینکه عزیزی رو از دست داده باشه سوگواری میکنه و گذشتن از این مراحل نیاز به زمان داره. واسه کنار اومدن و درمان شکست عاطفی فرد باید از 4 مرحله بگذره: شوک، انکار، بازآفرینی و استقلال عاطفی. به نظر میرسه شما در مرحله سوم گیر کردید و هنوز معنی و مفهوم زندگیتون رو پیدا نکردید و کاری برای انجام دادن ندارید به جز غصه و مرور خاطرات و نپذیرفتن واقعیت. همه  انسان ها در برهه ای از زمان درگیر عواطف و روابط می شوند که بعضی از آنها به ازدواج ختم می شود و بعضی تمام می شود و نافرجام می ماند.
به عنوان کارهای اولیه حتما از خونه بیرون برید، هرچیزی که باعث یادآوری خاطرات می شه پاکسازی کنید، به مرتب بودن خودتون و اطرافتون اهمیت بدید، به طور کامل فاصله بگیرید و از پیگیری مسایل و زندگی او از اطرافیان یا دوستان مشترکی که داشتین به شدت پرهیز کنید و در نهایت به خودتون برسید.
در مرحله بعدی شما باید با هیجانهای دردناک تون مبارزه کنید. در چنین مواقعی هجوم این هیجانات مثل غم، خشم، وحشت و ... کاملا طبیعی است و این طبیعی بودن رو به خودتون گوشزد کنید زیرا باید حسشون کنید تا بتونید اونها رو کنار بذارید و از بین ببرید، برای این رابطه از دست رفته سوگواری کنید گریه کنید یا هر کاری که معمولا موقع داشتن هیجان منفی انجام می دهید. با افرادی که شما رو دوست دارند و حمایتتون می کنند بیشتر رفت و آمد کنید و راههای سالمی رو برای کنار اومد با آن احساسات منفی پیدا کنید مثل رفتن به کلاس ورزش، موسیقی یا هرچیزی که علاقه دارید.
در مرحله سوم شما باید شروع به حل این هیجانات کنید. درباره رابطه ی شکست خورده فکر کنید این که چه دلایلی باعث شد این رابطه تموم بشه؟ آیا این مشکلات در رابطه فعلیتون هم هست؟ و اگر هست علتش چی میتونه باشه؟ احساستون رو بنویسید و تا زمانی که احساس بهتری پیدا نکردید به این نوشتن ادامه دهید حتی میتونید به صورت روزانه بنویسید و سپس نوشته های خودتون رو پاره کنید تا مغز از خاطرات گذشته خالی بشه. اگر احساس خشم دارید و فکر میکنید در گذشته اشتباه کردید یا با شما منصفانه برخورد نشده بهترین روش مهارت مدیریت خشم و ریلکسیشن هستش. روی نکات منفی رابطه قطع شده فکر کنید البته منصفانه و روی نکات مثبتی که تموم شدن این رابطه برای شما داشت متمرکز بشید و میتونید فهرستی از این موارد برای خودتون تهیه کنید.
به نظر میرسه شما هنوز تکلیف خودتون و احساستون رو با رابطه قبلی تموم نکردید و به خودتون زمان کافی رو ندادید و وارد یک رابطه ی جدید شدید و از انتخابتون راضی نیستید و این موضوع رو به رابطه قبلی ربط میدید. واقعیت رو بپذیرید هر کدوم از شما زندگی جدیدی رو شروع کردید و این شرایط تغییر نمیکنه فقط فکر کردن به گذشته حال خوش الانتون رو هم ازتون می گیره و هیچ نتیجه دیگه ای نداره. روی بهبود روابط با همسرتون متمرکز بشید به جای تمرکز به گذشته تا بتونید آینده ی خوبی رو برای خودتون و همسرتون رقم بزنید.
اگر با وجود انجام تمام این کارها باز هم حالتون خوش نیست به صورت حضوری به روانشناس مراجعه کنید.
موفق باشید.






 

 

 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

خاطرات نامزد قبلی

پاسخ حتما نزد مشاور بروید تا تکنیک هایی را آموزش ببینید مشاوراحساس شما را می‌پذیرد، بسیاری از مراجعه کنندگان در حالی به مشاورین مراجعه می‌کنند که مدت‌هاست از همسر قبلی یا نامزد خود جدا شده‌اند اما فراموشی...

خاطرات گذشته و جدایی

پاسخ سلام همراه عزيز ✋🏻 ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديد دوست عزيز ميفهمم شرايط سختي داريد ، بخصوص كه شما بعد از جدايي تان حتي فرصت سوگ رابطه را به خودتان نداده ايد و دوباره ازدواج كرديد .بهتر است كه هر چ...

تاثیر خاطرات گذشته در زندگیم

پاسخ سلام همراه عزيز ✋🏻ممنون از اينكه مارا انتخاب كرديدمتوجه ام كه حس خوبی را تجربه نكرده ايد ، درک ميكنم چقدر دردناک است و كاملا با شما همدردی ميكنم .دوست عزيز اگر رابطه ناموفقی داريم ،بايد بينديشيم و ...

فراموش نکردن خاطرات تلخ گذشته

پاسخ سلام دوست عزیزخاطرات سخت کودکی در ذهن اثرات تلخی را به جا می گذارد. و من درک می کنم چقدر این شرایط شما را آرزده کرده و باعث شده خودتان را با دیگران مقایسه کنید. احساسات شما را درک می کنم حتما جای شما ...