2783
درددل‌های مامان/ 9 روز دیگر در آغوشمی!

درددل‌های مامان/ 9 روز دیگر در آغوشمی!

1395/02/21 بازدید3408

نی‌نی سایت: از امروز تا 9 روز دیگر لحظه‌شماری می‌کنم که به دنیا بیایی. 9 ماه انتظار در برابر این 9 روز واقعا زودگذر و ناچیز به نظر می‌رسد. شاید در یک شرایط دیگر 9 روز انتظار چندان به چشم نیاید اما من برای آمدن تو لحظه‌ها را هم می‌شمارم و زمان به نظرم به کندی می‌گذرد. هر هفته که به دکتر می‌روم منتظرم تا نامه پذیرش بیمارستان را به من بدهند. این نامه برایم تبدیل شده است به حکم زندگی دوباره‌ام. اما دکتر هر بار لبخند می‌زند و می‌گوید همه چیز مرتب است و من باید باز هم منتظر باشم. خستگی این ماه آخر و هفته آخر قابل توصیف نیست. وزنم حسابی اذیتم می‌کند و مدام بی‌حال و خسته‌ام. انگار 10 بار درکه را پایین و بالا کرده باشی!
شب بیداری و فکر و خیال حسابی کلافه‌ام کرده است. هر موقع که به تختخواب می‌روم ساعت‌ها از این پهلو به آن پهلو می‌شوم و هزار جور فکر به ذهنم می‌آید اما دریغ از خواب! فکرهای که پر است از نگرانی؛ نگرانی زایمان راحتم و سلامتی تو، نگرانی‌هایی که برای بعد از زایمان دارم، نگرانی مادرشدن و مسئولیتی که در انتظارم است!

انتظار اطرافیان هم  برای آمدن تو کمتر از من نیست! همه سراغ تو را می‌گیرند و از وقت زایمانم می‌پرسند. آنها شوق بغل کردن و بوسیدن تو را دارند من شوق بو کشیدن تنت را دارم. آنها می‌خواهند ببینند تو چه شکلی هستی و شبیه کدام خانواده شده‌ای، من و پدرت انتظار سلامتی تو را داریم. خلاصه که غیر از من و پدرت دو خانواده هم در انتظار ورود تو به این دنیا هستند.
گاهی دلم می‌خواهد زودتر بیایی! با خودم می‌گویم کاش یکهویی کیسه آب من پاره شود و تو زودتر از موعد معین بیایی. بعد از این فکر احساس  خودخواهی را در خود می‌بینم ولی چه کنم بی‌قرارم، بی‌قرار لحظه‌ای که مرا به اتاق عمل می‌برند. شاید انجام این عمل و وارد شدن به این اتاق عمل آرزوی هر زن و مادری باشد. اتاقی که از معدود اتاق‌های بیمارستان است که همه راضی و خندان _‌حالا تو بگو با کمی استرس_ وارد آن می‌شوند تا زودتر فرزندشان را در آغوش بگیرند! 
ساک بیمارستانت هفته‌هاست که بسته و آماده در گوشه خانه خودنمایی می‌کند. روزهایی که واقعا دلتنگت می‌شوم یکی یکی لباس‌هایت را بیرون می‌آورم و با تک تک‌شان حرف می‌زنم و هزار بار قربان صدقه آستین و شلوار کوتاهت می‌شوم. تو را در این لباس‌های فسقلی تجسم میکنم و از این فکر دلم برایت ضعف می‌رود برای آن دست و پای کوچک و نرم و نازکت که قرار است همین لباس‌های فسقلی هم برایشان بزرگ باشند! بعد چنان جیغی از سر شوق و ذوق مادرانه می‌کشم که انگار برقی مرا گرفته باشد. چه حس خوبی است که بتوانی یک نفر را از وجود خودت و همسرت به دنیا بیاوری! که اگر تمام هستی و نیستی دنیا را هم به پایش بریزی باز هم کم است.

مامان بهنیا

ارسال نظر شما

login captcha
لطفا برای همه خانم هایی که در انتظار چنین لحظاتی اشک میریزن هم دعا کنید خانم هایی که سالهاست چشمشون به برگه های جواب منفی آزمایشگاه خشک شده
من تا زایمانم فقط 7 روز باقی مونده و بی صبرانه منتطرم که تموم بشه و دختر کوچولومو بغل کنم . البته با تمام سنگینی و نفس تنگی بهم سخت نمیگذره وقتی به آغوش دخترم فکر میکنم . با آروزی سلامتی برای همه مامانا و فرشته های کوچولوشون
عزیزم. برعکس من که ب شدت خسته شده بودم، و آرزو میکردم زود تموم شه
منم دقیقا 9 روز دیگه زایمان میکنم.اصلا باورم نمیشه.این روزها چه دیر و سخت می گذرند.
منم با اینکه دوست دارم زودتر ببینمش اما وقتی به این فک میکنم که داره تموم میشه تو دلم انگار غم میشینه
من که دوس نداشتم اون روزای آخر تموم بشه..بدجور به تکوناش عادت کرده بودم..دوروز بعدزایمانام همش منتظر بودم یه چیزی تکون بخوره توشکمم
2788

پربازدیدترین ها