2783
درد دل‌های مامان/ اولین روز کاری بعد از آمدن نی‌نی2

درد دل‌های مامان/ اولین روز کاری بعد از آمدن نی‌نی2

1395/02/20 بازدید2954

نی‌نی سایت: بخش اول ماجرا را دیروز خواندید و این هم ادامه داستان...
بالاخره بچه را بعد از کلی سفارش به دست‌شان سپردم و راهی مدرسه شدم. روز خیلی خوبی بود، تازه فهمیدم که چقدر دلم برای مدرسه و همکارانم تنگ شده بود. آنها هم حسابی از دیدنم خوشحال شده بودند و با آغوش باز و تبریک حالم را می‌پرسیدند. خوش و بش و بگو و بخند با همکاران انرژی خیلی خوبی به من داد. احساس خیلی خوبی داشتم از اینکه دوباره سر کار برگشته بودم و دیگر در چهاردیواری خانه محبوس نبودم. حالا می‌فهمیدم که تعطیلات اوایل خیلی خوب اما بعد از مدتی خانه‌نشینی روحیه‌ام را تحت تاثیر قرار داده بود. درست است که حسابی استراحت کرده بودم و توانسته بودم کنار فرزندم باشم اما همین که می‌توانستم یک فرد مفید در جامعه هم باشم و در کنار وظایف مادری، هویتی اجتماعی هم برای خودم داشته باشم احساس قدرت و اعتماد به نفس به من می‌داد. نگرانی‌هایی که از بابت فرزندم داشتم برایم کمرنگ شد و فکر کردم زیادی قضیه را برای خودم سخت کرده بودم.

هنوز یک ساعت از آمدنم به سر کار نگذشته بود که مادر و پدرم آشفته و سراسیمه همراه با صدای گریه بلند فرزندم وارد مدرسه شدند! از شنیدن گریه‌هایش بند دلم پاره شد. وقتی خودم را به آنها رساندم دیدم کودکم خیلی استرس دارد و تا مرا دید گریه‌اش ناگهان اوج گرفت و از شدت آن به سکسکه افتاد... در آغوشش گرفتم و نوازشش کردم. گریه‌هایش کاملا مرا به هم ریخته بود. کلی نازش را کشیدم و او را به سینه‌ام فشردم تا کمی آرام گرفت. از صدایش تقریبا همه متوجه اتفاقی که افتاده بود، شدند. بعضی از همکاران به کمک آمدند و چند نفری هم سعی می‌کردند من و پدر و مادرم را دلداری بدهند. پدرومادرم، همکارانم و خودم حسابی ناراحت بودیم. حال همه و روز اول من پر شد از حس‌های بد و منفی؛ احساس می‌کردم مادر بی‌کفایتی هستم... بقیه همکاران هم ناراحت بودند چون همه تجربه‌های اینچنینی داشتند و احساس مرا درک می‌کردند. بالاخره توانستم بچه را کمی آرام کنم و به او شیر بدهم. بعد از اینکه شیرخورد از شدت خستگی تقریبا از حال رفت و توی بغلم خوابش برد.
آن روز با تمام تلخی گذشت اما من تسلیم نشدم... باید خودم و فرزندم به روال جدید زندگی عادت می‌کردیم. همچنان که زمان می‌گذشت، اوضاع هر روز بهتر می‌شد. توانسته بودم زمان خواب بچه را جوری تنظیم کنم تا بخشی از ساعت نبود مرا خواب باشد تا هم خودش کمتر اذیت شود و هم پدرومادرم را اذیت نکند. کودک من هم کم کم با چند ساعت نبودنم در روز کنار آمد و من هم توانستم فارغ از فکرهای منفی و عذاب وجدان کمی احساس آزادی کنم. به این آزادی واقعا نیاز داشتم. بعد از 9 ماه زنجیر بودن به بچه و کشیدن یک ساک بزرگ و سنگین به جای کیف جمع و جور خودم حالا دوباره می‌توانستم هر روز کیف کوچکم را بردارم و سر کارم بروم. حتی دوباره می‌توانستم ساعت‌هایی را برای خودم باشم و به کارهای مورد علاقه‌ام بپردازم؛ پیاده‌روی کنم، با دوستانم به خرید بروم یا با خودم خلوت کنم و تنها باشم.

ماه/ معلم مدرسه استثنایی

 

ارسال نظر شما


نظر شما
login captcha
9 ماه مرخصی زایمان داشتن در کنار ساعات کاری کوتاه واقعن ایده آل!
من هم دقیقن بعد از مرخصی زایمان یک جورایی به محل کارم پرواااز کردم. بعنی به نظرم ما خانومایی که عادت به کار بیرون خونه داریم خیلی سخت میتونیم تو خونه بمونیم. اینجوری اون مدتی هم که تو خونه و پیش بچمون هستیم شاید از لحاظ کمی کوتاهتر و کمتر باشه ولی کیفیت بیشتری داره تا یک مادری که یکسره خونست و با بچش بد اخلاقی میکنه. البته مسلما روحیه آدمها با هم فرق میکنه ولی یک چیز رو بهش ایمان دارم هرمادری لازمه که یک زماهایی از بچش دور باشه و فقط اون ساعت ها رو متعلق به خودش باشه.
2788

پربازدیدترین ها

نماد سال 1404 و طالع بینی سال مار

نوشته

1 ماه پیش
|
41989 بازدید

تفاوت حرکت جنین دختر و پسر

نوشته

1 ماه پیش
|
8808 بازدید