ارزش یادگیری
فقط آن چیزی ارزش یادگیری دارد که سبب شود احساس بهتری پیدا کنیم.
مونتنی یکی از فلاسفه است که در باب دانستن و باهوش بودن چنین میگوید:« اگر انسان حکیم بود، ارزش واقعی هرچیزی را با سودمندی و مناسبت آن برای زندگی اش میسنجید.»
وقتی به پوچی و بیهودگی تعلیم و تربیت خود نگاه میکنیم؛ درمیابیم که هدف آن نه خوب و حکیم کردن ما، بلکه عالِم کردن ما بوده. و در این که ما را تحت تعلیم چیزهایی قرار بدهد که در طول زندگی کمترین استفاده را از آنها میکنیم، موفق بوده است. این تعلیم و تربیت به ما یاد نداده که در پی فضیلت باشیم و چگونه زندگی کردن را یاد بگیریم.
هنگامی که به فردی میرسیم از او میپرسیم « آیا زبان انگلیسی یا فرانسه بلدی؟» یا « در دانشگاه چه درس هایی گذراندی و چه چیزهایی از وضع قرار گرفتن ستارگان بلدی» اما از او نمیپرسیم که زندگی را چگونه درک میکنی یا وقتی با یک بحران رو به رو میشوی چگونه به حل آن میپردازی و یا مدیریتش میکنی؟
ما باید به دنبال درک بهترین چیز، و نه دانستن بیشترین چیزها باشی. ما صرفا حافظه را پر میکنیم و فهم و درک امر خوب و بد را خالی میگذاریم.
حمله به یک کشور، ادارهی سفارتخانه و فرمانروایی بر یک ملت کارهای چشمگیری هستند. سرزنش، خندیدن، خریدن-فروختن، عشق ورزیدن، نفرت داشتن، با خانواده و خود با مهربانی و عادلانه رفتار کردن، تنبل نشدن یا با خود صادق بودن، کارهایی چشمگیر تر، نادرتر و دشوارتر هستند.
پس بچه ها و دانش آموزان چه چیزهایی را باید یاد بگیرند؟
امتحانات مورد نظر باید سوالاتی درمورد چالشهای زندگی روزمره باشد: عشق، رابطه جنسی، بیماری، مرگ، کودکان، پول و جاه طلبی.
مونتنی بار دیگر میگوید:« نمیتوانم برای چیزی، حتی برای یادگیری، به مغزم فشار بیاروم، هرقدر میخواد ارزشمند باشد. از بین کتابها فقط آن هایی را میخواهم که با فراهم کردن اوقات فراغت شرافتنمندانه به من لذت میبخشد... اگر هنگام مطالعه با عبارت های دشواری رو به رو شوم، هرگز مضطرب نمیشوم پس از یکی-دو جمله آن را رها میکنم».
اشاره های مکرر این فیلسوف به تنبلی و کندذهنی خودش، راههای حساب شده ای برای تصحیح درکی نادرست از هوشمندی و خوب نوشتن بود. دشواری سکهی تقلبی رایجی است که افراد تحصیل کرده به کمک تردستی با آن بر بیهودگی مطالعات خود سرپوش میگذارند و حماقت بشری، مستعد قبول آن به عنوان پول واقعی است.
افراد باهوش چه باید بدانند؟
آنها باید واقعیت ها (یا فکت ها) را بشناسند و اگر نشناسند و اگر علاوه بر این، آن قدر احمق بوده باشند که این واقعیتها را کتابی اشتباه یادگرفته باشند، با عباراتی قاطعانه حرف طرف مقابلشان را رد میکنند. با وجود این آنچه در کتاب اهمیت دارد سودمندی و تناسب آن با زندگی است.
کتابهای بزرگ ممکن است به جای روشن ساختن انتظارات ما و ترغیب ما به کشف خودمان، مشکل آفرین شوند. این کتابها میتوانند سبب شوند جنبههایی از زندگی خود را که هیچ شاهد و گواه چاپ شده ای ندارند فراموش کنیم. آنها میتوانند به جای وسعت بخشید به طرز دیدنِ ما، آن را محدود کنند.