برای بار سوم نیومدن

ببخشید غزیزم انقد حالم بد بود کلا از سایت رفتم الان دوساعت یه بند دارم گریه میکنم هیچی به خدا به هرکی میگم میگه دروغ میگی ولی موضوع این بود اوایل عقد شوهرم از رو تنهایی هرروز میومد خونمون خانواده منم برگشتن گفتن دیگه حق نداری پات بذاری تو خونمون بعدم زنگ زد به خانوادش دعوارو کشیدن به اونا دیگه همه باهم قهر کردن بعدم که من از خونه بیرون کردن مامانک اس ام اس داد یه جوری فشار عصبی بهم وارد کرد غش کردم افتادم شوهرمم پیام داد بهش از من دفاع کرد مامانمم به یابام گفت بابامم زنگ زد به شوهرم فحشای زشت داد شوهرم جواب فحش نداد ولی تلفن قطع کرد

دوستای عزیزم از همتون معذرت میخوام انقد حالم بد بود کلا از سایت رفتم دوساعت دارم یه بند گریه میکنم از محل کارم تا خونه نه خانوادم جهاز ندادن مام از نداری نتونستیم عروسی بگیریم یه سال خونه پدرشوهرم بودم یه سال اومدم خونه خودم هرچیم دارم خودم و شوهرم خریدیم به غیر یخچال تلویزیون لباسشوویی که خانواده شوهرم جای خرج و کادو عروسی خریدن قرار بود عروسی دوتا خانواده هزینش نصف کنن توراه بودم بابام زنگ زد گفت کجایی بیایم وسایل ابجیت ازت بگیریم اخه خواهرم کتاب میخواست شوهرم گفت شهرستان گرون بگو پولش بده بریم انقلاب بخریم دیروز باهم رفتیم خریدیم منم گفتم من خونه دارم سه دفعست دعوتتون میکتم تدارک میبینم پشت مامانم درومد بامن دعوا کرد منم گفتم اگه من مردم یا بهتون گفتن رو تخت بیمارستان داره میمیره نیاین دیگه نمیخوام تا اخر عمر ببینمتون چرا هر دفعه من دلم بشکنه از حرفا و کاراتون یه بارم شما تجربش کنین حالم درک کنین الانم امقد حالم بده دراز کشیدم کف خونه زنگ زدم شوهرم بیاد 

خیلی خیلی مامانم کینه ای و لجباز بابامم یه ادمی که از مامانم ه شدت میترسه کلا همیشم دفاع غیر منطقی میکنه ازش بااینکع میدونه مقصر مثلا یازده شب مامانم من بیرون کرد جای اینکه نذاره گفت پاشو جم کن برو که اعصاب مامان خرد نشه فک کن مثلا ناموسش بودم اومدم تو خیابون نشستم تا ۱۲شب شوهرم به دادم رسید

به خدا اگه بگم میگی چقد خری که بازم قطع رابطه نمیکنی دوماه پیش شوهرم گفت بیا تعطیلات برو بهشون سر بزن رفت کلی برام لباس خرید من به زور برداشت برد شهرستان خودش رفت خونه عمش فک میکنی برخوردشون چه جوری بود مامانم تا من دید که گفت سرم درد میکنه رفت تو اشپزخونه بعدم که بابام گفت سفره بندازم گفت نیلو اگه گشنش شام بخوره من میمونم منتظر بچه خواهرم و شوهرش خلاصه این شب اول بود بعد دختر خالم اومد کلا سرحال شد فرداشبشم من با شوهرم رفتم دریا اومدم دیدم همشون جا انداختن واسه من جا نیست بخوابم بابام رفته رو سرامیک جا انداخته تو اینجا بخواب مامانم و دخترخالم میگن تو برو تو اتاق که کولر نداره بخوابه رو مبل خوابیدم دیگه فک کن موقع برگشت فقط اشک ریختم به شوهرم گفتم دیگه نمیخوام بیام خونسون

دیگه به بابام گفتم تا همینجا باهم نسبت داشتیم دیگه از امروز همه چی تموم شد ببین بدتر ازینا بودن که جهاز دادن نخواستن یعنی هیچ تلاشی نکردن وام ازدواج قرار شد خودم و شوهرم بگیریم واسه خونه بعد من ضامن نداشتم شوهرم ضامن اورد قسطش میداد خودمم کار میکردم قرار بود به بابام کمک کنم باهم بخریم هرماه یه مقدار پول میدادم ولی هیچی نخریدن اصرارم داشتن که دوسال عقد بمونین تا بخریم خلاصه یه سا که گذشت من بیرون کردن گفتن شوهرت وام ازدواج برگردونه که ما جهاز بدیم وگرنه نمیدیم شوهرمم گفت خودم ضامن اوردم یا سال قسط دادم نه وام برمیگردونم نه جهاز میخوام هرچیم پول بهشون دادی واسه خودشون اونام دیگه هیچی نگرفتن

انقد ازشون دفاع کردم که حالم بهم میخوره از دفاع الکی چون همه شناختنشون گفت چشم نمیایم گفت اگه شوهرت بمیره که اصلا نمیایم نه مستاجرم به خدا تازه عروس بودم خیر سرم خونم با شوهرم تنها تمیز کردم چیدم دستم با شیشه بریدم همون دست همش تو اب و وایتکس بودم بخیم نکردم شوهرم همه چی میدونه یعنی یه جوری میکنن که نمیشه رو کاراشون سرپوش گذاشت الان یه ماه دیگه قرار دادم تموم کیشه باید بریم ازین خونه

به خدا از ظهر غم عالم تو دلم مریض شدم تو خونه افتادم هردفعه تا مرز سکته من میبرن با کارا و رفتاراشون

کاش فقط اذیت بود داغونم کردن اون موقع که مامانم بیرونم کرد بعد دوماه سردردای عصبیم شروع شد انقد درد داشتم که دکتر بدون سی تی میگفت تومور هرشب زیر سرم بودم بعد بابام لباسام اورده بود برام دم خونه مادرشوهرم رفتم بگیرم لباسام پرت کرد تو کوچه رفت بااینکه میدونستن دکتر میرم همش تو مطبم بعد شوهرم که پشت غریبست به قول ینا ادم نیست از این دکتر به اون دکتر بود باهام ۴ روز عمل کردم بابام فقط دوساعت اومد بیمارستان شوهرم تتهایی همراه بود ۴ شبانه روز