من ۱۸ سالم بود دوقلوهام بدنیا اومدن
شهر دور از خانوادمم بودم مادرمم اصلا نیومد بمونه فقط ۴ روز موند برگشت خونش گفت کارو زندگی دارم پسرم از سرکار میاد تنها میمونه خونه باید برم
مادرشوهرمم گفت من شبا بیدار بمونم مریض میشم اصلا نمیومد حتی سر بزنه میگفت وظیفه مامانته
خلاصه دست تنها بزرگشون کردم
شوهرمم عذابم میداد میگفت مادر نیستی هیچی بلد نیستی چرا غذا نمیزاری مرتب. بعضی وقتا بوی شدید میکرفتم ولی حموم نمیتونسم برم چون دوتا نوزادو نمیشد تنها گذاشت