سلام دختر منم همینطور بود خیلی خون به دلم کرد تا حالا شده 14 سالش و فقط خدا میدونه که از دست این بچه چی کشيدم برای گرم گرم وزنش و میلیمتر میلیمتر قدش من خون جگر ها خوردم الان هم همه اش خودم را سرزنش میکنم که چرا کاری براش نکردم شما که بردید دکتر دیگه شور نزنید دکتر خودش با دارو کمبود غذا را جبران میکنه
خدا میدونه چقدر برای دخترم هزینه کردم اما وقتی ده سالش بود اصلا اطلاعات نداشتم و فرصت را از دست دادم البته خودش هم اصلا همکاری نمی کرد برای یه آزمایش ساده دنیا را بهم میریخت یه روز بردیم آزمایش اینقدر گریه کرد و سر وصدا که کل بیمارستان را بهم ریخته بود. حالا اطرافیان میگن چرا دست و پاش نبستید بندازیدش تو ماشین ببریدش دکتر منم خودم را سرزنش می کنم اما دیگه فایده ای نداره
من خیلی خودم را کنترل میکنم اما باباش بعضی وقتا از بس بهش سر کوفت میزنه نابودش میکنه منم میگم کاش به باباش چیزی نمی گفتم
یه قرص آهن ساده نمی خوره بعد مرتب میگه من کم خونم باید قرص آهن بخورم قرص را میذارم تو دستش بعد میبینم قرصه افتاده تو اتاق میگم چرا نخوردیش میگه یادم رفت نمی دونم چی شد
کلا هر کی از دست بچه اش بناله این دختر من همه را با هم داره