من برای زایمانم ۳۸ هفته و ۱ روز عصرش مهمون بودیم تولد عمم که جاریمم هست بود توی خونشون همه درحال استراحت بودیم که متوجه شدم کیسه ی ابم سوراخ شده ۶عصر بود دیگه با عمم و مامانم و شوهرم راه افتادیم سمت بیمارستان ، تقریبا ۶/۵دردام شروع شد توراه ...۷ رسیدیم بیمارستان ، معاینه کردن ۳/۵ بود دیگه بستریم کردن ، رور جمعه بود و فقط من بودم ...دیگه نه سوزنی نه بیحسی نه چیزی ، اکسیژن بهم وصل کردن و از شدت درد سعی میکردم همش نفس عمیق بکشم و داد و هوار راه نندازم دیگه پرستارا و ماماها که منو میدیدن فک میکردن دردام زیاد نیست سرگرم بگو بخند بودن که داد زدم دستشویی دارم بیایین لطفا ، ماما اومد دید موقع زایمانمه کمکم کرد برد اتاق زایمان و ساعت ۸/۵ پسرم به دنیا اومد.. در عرض دوساعت دهانه ی رحم به ده سانت رسیده بود ..همش میگفتن خوشبحالت که بار اولته و زود زایمان کردی ما فکر میکردیم باید تا صبح منتظر نی نی ات باشیم ..شوهرم و مامانم و عمم دم در بودن نمیدونستن بچه به دنیا اومده . ماما رفته بود دم در که پوشک و کلاه بچه رو بگیره... اونا گفته بودن چقدر طول میکشه به دنیا بیاد؟ ماماهه گفته بود مگه خبر ندارین ! نیم ساعت پیش به دنیا اومده کلاه و پوشکش بدین نی نی سردش میشه .. دیگه من تو بخش استراحت زایشگاه بودم که مامانم اومد داخل پیشم ... شوهرمم نمیذاشتن بیاد پیشم ولی موقع انتقال به بخش مادر و کودک از خدمه بیمارستان خواستم یه لحظه بذاره پسرمونو از دور ببینه ..شوهرمم بس منتظر بود نه سلامی نه علیکی زود گفت بذارین یه عکس بگیرم و برم اگه نذارین اونایی که بیرون منتظرن میکشنم 😂 ...دیگه شب مامانم موند پیشم بقیه رفتن خونه... فرداش شوهرم با اون اوضاع کرونا، حواس نکهبان بیمارستان رو پرت کرده بود اومده بود بالا 😅. منم یواشکی بدور از دید پرستارا با پسرم رفتیم جلوی در بخش .همو دیدیم اونجا پسرمونو بغل کرد ....
خدایی بیمارستان شهید بهشتی شیراز که دولتیه خیلی خوبه ، ممکنه کادر درمانش بعضیاشون کمی جدی رفتار کنن ولی خیلی اهمیت میدن و منظم و مهربونن ...حتی شوهرم به ماماهه که خبر زایمانم اورده بود میخواست پولی به عنوان کادو مشتلوقبده اما قبول نکرده بود دیگه شوهرم براشون رفته بود شیرینی گرفته بود.. یه چندتاشو خورده بودن ، ما بقیشم دادن بهم گفتن خودت ضعف میکنی ببر تو بخش بخور قندت نیوفته