2777
2789

طهماسبی کیه

اینویادت باشه هیچکی دوست تو نیس مگر اینکه در نبودت ازت دفاع کنه.🍀                                                             ا؁ انسان از چه مغرور میشوی زمینی که روی آن زندگی میکنی روزی سقف توخواهد شد🌱                              جلوي كسي ك از تو خوشش نمياد هميشه شاد و قوي باش 🍃                                                                   ‌‌ ‌‌ ‌‌ولی من تاالان هیچڪس و به اندازه ی خودم اذیت نڪردم🍀ادمهای اطرافت روبا گردش زمان‌بشناس نه چرخش زبان!!اکثرا خوب حرف میزنن🌱
بیشتر ببینید

مامان ها✋✋ طاها من مشکل توجه تمرکز و تاخیر کلام داشت.

دو سال برای گفتار درمانی حضوری می‌رفتیم که بی نتیجه بود.😔

تا با خانه رشد که صد تا درمانگر تخصصی گفتار و کار و روانشناس آنلاین هستن آشنا شدم، برای هر مشکلی هم آقای خلیلی بهترین درمانگر رو بهم معرفی کرد. 

این مدت خدا رو شکر پسرم خیلی پیشرفت کرده.🤩🤩

اگه نگران رشد و تربیت فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید.

من پیج اینتاشو دیدم. توصیه ام اینه که اصلا اینارو نبینید برید تلوبیون برنامه رو ببینید، تو اینستا اصلا اون چیزی که گفته یجوریه توی برنانمه یه جور دیگه بود، برنانمه ی زندگی پس از زندگی کامل تر و تاثیرگذار تر و زیباتر بود 

هر وقت بخاطر حرف درستی که زدی، بهت گفتن اراذل اوباش آیه ی 27 سوره ی هود رو بخون که به حضرت نوح (ع) گفتن :"..... وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ"----->.... ما کسایی که از تو تبعیت کردن رو جزو اراذل (انسان های پست) میدونیم و شما برتری نسبت به ما ندارید بلکه فکر می‌کنیم دروغگو هستید 🌹🐤شش ماهم که بود مادرم بخاطر شغلش مجبور شد منو بذاره مهد کودک، برای همین خانه داری رو انتخاب کردم💛 💐خدای مجازی همون خدای دنیای حقیقی هست منتهی کسایی که یه عمری بخاطر حرف مردم خوب بودن اینجا که ناشناس میشن تمام پرده های حیا رو میدَرَند.... 💐صبر اینه که توی سختی از حالت پیش مردم شکایت نکنی،خدا بدش میاد لیسانس دارم و مطالعه میکنم ولی خانه دار بودن رو انتخاب کردم، هدفم تربیت بچه ام هست 🐣🌺 و علت حضورم اینجا اینه که بازخورد کارهام و تجربیاتم رو ببینم 🌺
بیشتر ببینید
طهماسبی کیه


این اقاعه

چـادر من!!! ❤️❤️تــو بــامـن بـزرگ شدی!🙆‍♀️درتـمام لحظات زندگی ام همرام بـودیـ  با من زیر باران ☔🌧️🌀ماندی و خیس شدی  با من قد کشیدی تغییر کردی با من زیر افتاب گرمت شد.. .من یک محجبه ام برایم از سختی هایش بهانه بیاور!😶ولی بدان حرفایت روی من اثر ندارد🙃من در این دنیا باحجاب بودنم را باهیچ چیز عوض نمی کنم😊😍❤️شاید از نظر بعضی ها زیبا نباشد 🤪ولی تمامم را به رخ هرکس و ناکسی نمی کشم 😎 "حجاب" مهر عنایت حق بر قامت فرشتگان زمین است ❤️🧡💛💚💙💙💜  تاریخ هیچوقت فراموش نمیکنه اون روزه روبه روی ضریح  امام رضا علیه السلام چادر سفید رو سرمنو قرآن بدست تو که از استرس یه آیه رو ده بار میخوندی ومنی که چشم دوخته بودم به گلای چادرو زبونم بند اومده بود. بلافاصله بعد گغتن بله بتو دستمو گرفتی و در گوشم گفتی.((تا اخر لحظه ای عمرت مال خودمی.... ومال خودم.. بعد از گذشتن این همه روزو ساعت این جمله ی تو هرشب میاد تو ذهنمو و گوشم  انگار تازس و همین الان گفتی چون هیجوقت کم نزاشتی و نزدی زیز حرفت...  من حاضرم بمیرم ولی یه روز بدون تو نمونم  زندگی بدون تو مثل مردن از عطش و خورذن آب و سیر نشدنه... 💔خداایا هیچ کاری و.. هیچ کاری نمیتونه شکر گزاری منو بابت نعمتات نشون بعده پس خودت یجور حساب کن مهربونم💜❤️💔
بیشتر ببینید

.

هشت سال پیش از تمرین برمیگشتم یه پیکان منو زیر گرفت، منو زیرش کشوندو رفت تا وقتی متوقف شد، که سرو صورتم بین سپر ماشین و بلوکه های خیابون پرس شد...

پزشکا امیدی به زنده موندنم نداشتن حتی بعد چند ماهم که گذشت فکر میکردن دووم نیارم و از دنیا برم.

البته که حقم داشتن علم پزشکی میگفت با اون همه شدت ضربه و خونریزی و ضعف اب و عضله و چربی، و ... وزنی که با قد ۱۸۵ بشه ۲۸ کیلو جسمش موندگار نی.

بگذریم... اینا هر لحظش دنیا خاطرس برا من.

اینو میخواستم بگم :

من دو بار مرگو تجربه کردم یکی در لحظه تصادفم که ازین دنیا رفتمو ... برگشتم.

(که همین خط به اندازه ی یک کتاب میشه بنویسم اگه علم نگارش یاد داشتم)

و مورد دوم پنج ماه بعد از تصادفم توی آی سی یو  بیمارستان امداد مشهد.

توی مورد اول خیلی بیشتر و عمیق تر در خاطرم تجربش مونده و شگفتیهای عجیبی برای خودم و پزشکا داشت ، اما تو مورد دوم خیلی زودتر از مورد اول به این دنیای پیچیده برگشتم😍🦋🌈

.

تصمیمم اینه اگه توانشو داشته باشم و بلد باشم ذره ای از این  چند سالمو براتون بگم خیلی اعجاز انگیزه و خدایی نکرده کسی براش مشکلی پیش بیاد مطمینم خودشو نمیبازه چون قدر خودشو بمعنای واقعی میدونه💪🏻

🦋🌈

💚خدایا شکرت💚

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
. هشت سال پیش از تمرین برمیگشتم یه پیکان منو زیر گرفت، منو زیرش کشوندو رفت تا وقتی متوقف شد، که سرو ...

بسم الله النور💫
در ادامه ی قبل👇🏻
کوله رو انداختم پشتم اومدم تو حیاط ک دوچرخه رو سوار شم برم، مامانم از روی ایوان بهم گفت: حامد امروز نرو تمرین میخوایم بریم خونه مادربزرگت،
گفتم دیگه لباسامو پوشیدمو کولمو آماده کردم، میرم زود میام قبل اینکه هوا تاریک بشه.
پدرمم اومد پیش مامانم و به من گفت: حامد این کلیدو بگیر اگه زودتر اومدی پشتِ در نمونی این دو تومنم بنداز صدقه، آیت الکرسی ام یادت نره.
گفتم چشم و دوچرخه رو سوار شدمو رفتم.
صد متر اولی ک رکاب زدم نمیدونم چی شد تو وجودم که دلم شور افتاد.
یه حسی از درون بهم میگفت نرو ، و من باز خودمو قانع میکردم که اماده شدم دیگه، میرم تست کنم تجهیزاتمو زود برمیگردم.
سرکوچه صندوق صدقه بود ، دو تومنی ک پدرم داده بودو داخل صندوق انداختم و طبق عادت همیشه از بچگیم ایت الکرسی و دعای سفر رو خوندمو به حرکتم ادامه دادم.
حدود هشتصد متر از رکاب زدنم گذشت که صدای نوحه شهادت امام صادق ع از یک ایستگاه صلواتی به گوشم رسید، نزدیکش شدم... چای شیرین میداد.
یکم ترافیک شده بود، دیدم مردم بهم جالب نگاه نمیکنن حالا یا بخاطر هیبت خاص پوششم با دوچرخه بود ، یا ... نمیدونم.
(تو قامت دوچرخه سواری خیلی جذاب و با ابهت بودم، قد بلندو لباسای خاص اتریشی و دوچرخه اتریشی🤪 اصن چی ام بود😎)
خب بگذریم😉 ابهت و جذابیت آبو دون نشد برام🤣
از اونجا عبور کردم و باز دلم بهم گفت حامد برگرد خونه، دیدی چجوری نگات میکردن امروز خوب نیست برای تمرین، و باز اون حامده دیگه ی درونم میگفت: من که نیومدم تفریح یا بی احترامی به عزادارا کنم میخوام تمرین کنم.
خلاصه یه حامدی تو وجودم میگفت نرو و یه حامد دیگه در وجودم میگفت برو.
از خونه ی ما تا محل استارت تمرینم ینی سه راهی طرقبه شاندیز ۲۲ کیلومتر بود.
اول جاده طرقبه که رسیدم دیدم یک سگ دنبال دوچرخم داره میدویه ، نگه داشتم و دیدم سگیه که بارها تو این مسیر بهش غذا داده بودم، تو کولم چیزی نبود که دوس داشته باشه جز قند.
چند دونه قند بیشتر نبود، همونا رو دادم بهشو حرکت کردم، اما باز دنبال دوچرخم میومد! دیگه بهش محل ندادمو سرعتو زیاد کردم...

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
بسم الله النور💫 در ادامه ی قبل👇🏻 کوله رو انداختم پشتم اومدم تو حیاط ک دوچرخه رو سوار شم برم، ماما ...

بسم الله النور💫
روز تصادف قسمت دوم
من اونقدر رکاب زدمو سرعتو زیاد کردم که اون سگ بیخیالم بشه، و شد.
ساعت نزدیکای ۶ عصر شده بود و من هنوز به طرقبه نرسیده بودم، حین رکاب زدن بودم که دوتا موتوری جلوم ویراژ دادن که بحساب بخندن، و یک موتوری دیگه چنان از پشت و با سرعت به من پس گردنی زد که بیخودو بیدلیل اسباب خنده ی اون ادمای نامرد شدمو با دوچرخم نقش بر زمین شدم.
و خیلی وقیحانه ۳ تا موتور واستادنو طلبکارانه خندیدنو لات بازی دراوردن که چیه بد نگاه میکنی، بازم پس گردنی میخوای؟
منم راستش چون هم ترسیده بودم که نکنه خفتم کنن و هم زورم هرگز نمیرسید بهشون🙈 گفتم نه داداشا کار خوبی کردین، اتفاقا ویتامین پ بدنم کم بود پس گردنی لازم داشتم🤣
اما خدا میدونه از درون چقد غرورمو دلم شکسته بود از ظلمشون ، کاش حداقل میزدو میرفت و وانمیستاد وقیحانه تو چشمام نگاه کنه بگه مشکلیه!؟ بدترین حس بود برام.
حسابشو بکن منی که انقد مهربون بودم تو دلم از خدا خواستم برن زیر تریلی همشون🙈😂
(البته که امیدوارم هدایت به انسانیت شده باشنو سالم باشن، من بخشیدمشون)
من عادت داشتم به پس گردنی های موتور سوارا که توی سالهای تمرین دوچرخه سواریم زیاد ازین جماعت نادون پس گردنی خوردم😂 ولی کم پیش میومد بخورم زمین اونم اینجوری...
بگذریم ، چون حسم بد شده بودو ناراحت و بی انرژی بودم تصمیم گرفتم ادامه ندم و برگردم خونه.
خودمو تکوندم دوچرخه رو اوکی کردم و رکاب زدم تا از وسطای راه طرقبه به سمت مشهد برگردم.
هوا داشت کم کم دلگیر و تاریک میشد، که چراغ خطر دوچرخم رو روشن کردم، تو مسیر دستشوییم گرفته بود ، به امامزاده یاسر ناصر طرقبه رسیدم که با خودم گفتم دستشویی برم نرم چکار کنم، که در اخر سر با بهانه اینکه دوچرخمو کجا بزارم بی خیال دستشویی رفتن شدم...
به قول مشهدیا سرعتو شخله کردم😜
هرگز نمیدونستم ده دقیقه دیگه قراره بمیرم...

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
بسم الله النور💫 روز تصادف قسمت دوم من اونقدر رکاب زدمو سرعتو زیاد کردم که اون سگ بیخیالم بشه، و شد. ...

بسم الله النور💫
ساعت حدود ۶و ۴۰ دقیقه عصر بود .
من به سه راهیی، راه برگشت از طرقبه رسیدم، مسیر طوری بود که دوچرخه سوار یا هر وسیله ای نباس اروم میرفت چون مزاحم ماشین های پشتی میشد پس بشدت سرعتمو بردم بالا ، با اینحال یک اتوبوس مسافربری بدون در نظرگرفتن من،  راهنما زدو به سمت راست گرفت و منو به زحمت انداخت . نه توان جلو زدن ازش رو داشتم و نه میتونستم سرعت رو راحت کنترل کنم و بایستم، خلاصه هر طور بود ترمزا رو بازی دادم تا دوچرخه رو نگهداشتم و کنار بزرگراه ایستادمو راننده اتوبوس هم بشدت از من عصبی شده بود😀! ( کلا روز  روزِ من نبود )
تشنه بودم حسابی اما دستشویی ام داشتم اساسی😅 هی دلم میخواست قمقمه رو بردارم اب بخورم باز میگفتم ولش کن جیشم تند میشه🙈🤣 من همیشه به ورودی شهر که میرسیدم کلاهمو برمیداشتم و میزاشتم رو دسته دوچرخه ،
اما اون روز چون عصبی شده بودم توسط اون ۳ موتور و به غرورم برخورده بود، فکرم درگیر بود و حسابی بی انرژی و سستو خسته بودم .
برا همین تصمیم گرفتم کلاه ایمنیم رو  از سرم برندارم تا بجاش برای رفع خستگیم ارنج هام رو روی دسته دوچرخه تکیه گاه کنم ،
تو این پوزیشن دوچرخه سوارا موقع خستگی خیلی بهشون حال میده فشار خستگی از روی کل بدن رفع میشد.
سه دقیقه ای رکاب زدم تا به دو راهی کوثر_رسیدم، من چون مسیرم مستقیم بود پوزیشنم رو استاندارد کردم تا سرعتمو زیاد کنم که مزاحم ماشینایی که میخوان تقاطع رو به راست قطع کنن نشم ، چراغ راهنما به چپ رو زدم که ماشین ها بدونن مسیرم مستقیمه از جلوم نپیچن و از پشتم به راست بگیرن،
با اینحال در همین لحظه:
طبق کروکی پلیس:
یک تاکسی پیکان نه از پشت و نه از جلو  بلکه از بغل  منو زیر میگیره، هول میشه کنترلش رو از دست میده ، خُل جان بجای ترمز گازو زیاد میکنه😂🤚🏻
دوچرخم از صحنه خارج میشه و من با حالت خوابیده ، جلوم روی اسفالت،  و از پشت با کوله زیر ماشین گیر میکنیم و چندین متر با همون وضع زیر تاکسی کشیده میشم تا اینکه راننده ی ناشی که معلوم نیست هوش و هواسش کجا بوده🤚🏻 پس از دهها متر کشوندن من زیر ماشین به بلوکه های سیمانی کنار خیابون برخورد میکنه،
سرو صورت من بین سپر ماشینش و بلوکه های سیمانی پرس میشه، جمجمه و کلاه ایمنی من کاملا خورد میشه،
لباس های ایمنی من و کوله پشتیم آتیش میگیره و اصطکاکم با زمین باعث پوست پوست شدن و خون مردگی و ضربات شدید تمام قسمت های جلویی بدنم میشه.
لحظاتی بعدش برای خودم بسیار جالبه و گاهی با فکر کردن بهش مو به تنم سیخ میشه 

میشه واسه شادی روح پدرم صلوات بفرستید؟
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز