باز خوبه تو خبر داری میان خونت. من که دو هفته پیش همه قرار بود بریم خونه مامانم اینا( البته منظورم خونه پدریه، چون پدر مادرم یه رحمت خدا رفتن و خواهر برادر مجرد دارم قرار بود همه اونجا جمع شن) بعد داداشم تو مسیر خونه اونا زنگ زد که میاین گفتم نه من کلی کار دارم، خدایی هم کار داشتم هم خیلی حال و حوصله نداشتم. دوباره داداشم زنگ زد همسرم گوشی رو برداشت گفت همتون پاشین بیاین اینجا! یهو یه ساعت بعد خونه ام پر مهمون شد! تا آخر شب سرپا بودم و همسرم از ترسش از شش فرسخی من رد نمیشد
حالا بگذریم که داداشم نذاشت غذا بپزم و گوشت گرفت آورد تو تراس کباب کردن!
اما از خستگی مردم تا آخر شب