2777
2789
عنوان

تنبلی موقوف ( پایان دادن به حالتهای افسردگی و سستی و بیحالی در زندگی)

| مشاهده متن کامل بحث + 578629 بازدید | 5287 پست
نیکی عزیز ممنونم از انرژی مثبتی که دادی و آرامش و حس خوب.
نیکی جان من یه خواهر دارم یک سال و نیم ازم کوچیکتره. البته تجربه و اینا نداره ولی خوب حداقل هست. همین که پیشم هست خوبه.
برا بستری و زایمان طبیعی و و یا احیانا سزارین مطمئنید که اجازه میخواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همسر شما اون موقع فرم خاصی پر کرد؟؟ نمیشه پدر یا بستگان دیگه پر کنند؟؟؟
واااای اگه نشه چی ؟؟؟
نیکی جون مرسی یاداوری کردی. حتما اینو از پذیرش بیمارستان میپرسم.
***زندگی کن و بخند***فقط به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی میکنند***

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



آمی جون
خدا را شکر خواهرت هست
در مورد رضایتنامه هم اگربخواهی سزارین بشوی شک ندارم که اجازه همسرت را می خواهند/ حتما این مورد را از بیمارستان دقیقا سئوال کن و اینکه اگر همسرت نباشه پدرت می تواند رضایتنامه را امضا کند؟
البته در مورد زایمان طبیعی مشکلی نیست ولی هر گونه عمل جراحی رضایت همسر را می خوادش. راستی شناسنامه همسرت هم باید پیشت باشه موقع بستری حتما لازم میشه. همینطور موقع شناسنامه گرفتن برای آقا بهزاد.
آمی جون حسابی انرژی جمع کن برای روزهای شیرین پیش رو

نیکی جون مرسی از دلداریت منم همیشه سعی میکنم اصلا از مشکلات زندگیم کسی رو باخبر نکنم مخصوصا خانواده خودم و مامان خودم

مادر من خیلیییییییییییییییییییییی حساسه خیلی و متاسفانه فقط چیزهای بد رو میبینه

منم خیلی از اشکالهای شوهرم رو میدونم ولی خوب خیلی خوبی هم داره و سعی میکنم بیشتر چیزهای خوب رو ببینم تا بتونم زندگی کنم

ولی متاسفانه مادر من فقط بدی ها یادش میمونه و اشکالات افراد براش بزرگ جلوه میکنه

فکر میکنه من ساده و احمقم و به قول خودش میخواد به من آگاهی بده ولی نمیفهمه که من خودم میبینم ولی برای ادامه زندگی مجبورم چشم بپوشم و فراموش کنم

واقعا خسته شدم

برخلافش پدرم آدم ساکتی هست و همیشه بیشتر خوبی ها رو میبینه تا بدیها ولی متاسفانه کمتر از مادرم روی من نفوذ داره و کمتر باهم صحبت میکنیم
*****ذهنم آشفته، خواب هایم پریشان، خنده هایم فتوشاپی ، درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ ! میزان همدردی ها هم با نظر !!! و تکرار پشت تکرار... *******
امروز آش پختم وحشتناک شور بود آبروم رفت هیچوقت اینجوری خرابکاری نمی کردم

به شوشو گفتم میخوام دوباره بپزم
*****ذهنم آشفته، خواب هایم پریشان، خنده هایم فتوشاپی ، درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ ! میزان همدردی ها هم با نظر !!! و تکرار پشت تکرار... *******
امروز دو بار خونه رو جمع و جور کردیم ولی الان وحشتناک افتضاح شده نمی دونم چرا حتی شوشو هم میگفت من تعجب میکنم که چرا هرچی جمع میکنیم بازم به هم ریخته به نظر میاد خو.نه
*****ذهنم آشفته، خواب هایم پریشان، خنده هایم فتوشاپی ، درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ ! میزان همدردی ها هم با نظر !!! و تکرار پشت تکرار... *******
من با خانواده شوهرم مدتی هست که بینمون شکر آب شده البته با پدر مادرش به صورت تصنعی آشتی کردم ولی به خواهراش مخصوصا یکیشون بدجوری قاطی کردیم


یکی از خواهراش مدتی بود که هی زنگ میزد که مثلا پیش دستی کنه و آشتی کنه ولی من جواب تلفنش رو نمیدادم

تا اینکه امروز چند بار درخواست کرد که بیاد بالا و منو ببینه راستش منم برخلاف میلم دیدم دور از اخلاقه اون بزرگتر از منه و من بی اعتنایی بدم باهاش آشتی کردم

*****ذهنم آشفته، خواب هایم پریشان، خنده هایم فتوشاپی ، درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ ! میزان همدردی ها هم با نظر !!! و تکرار پشت تکرار... *******
این برنامه فردای من ان شالله

بیداری ساعت 9 صبح اگر خدا بخواد

جمع آوری وسایل پسری تا ساعت 10

رسیدگی به پسری تا ساعت 11

جمع و جور کردن ظرفها و آشپزخانه که عین این میمونه که بمب منفجر شده توش تا ساعت 12


12 تا 1 اگر بشه یه سر به اینترنت و کامپیوتر بزنم

1 رسیدگی به پسرم ناهار و خواب نی نی

ساعت 2 جمع آوری خونه و لباسها

ساعت 3 استراحت و تلویزیون

ساعت 4 حمام با پسرم

اگر تا اینجا خوب پیش بره وقتی شوشو بیاد یه آرایشگاه هم میرم

بعدش شام و شوشو و تی وی و نی نی هههههههههههههههههههههههههههههه
*****ذهنم آشفته، خواب هایم پریشان، خنده هایم فتوشاپی ، درد و دل هایم با دیوار فیس بوک و وبلاگ ! میزان همدردی ها هم با نظر !!! و تکرار پشت تکرار... *******
سمیه جوون
این طور که فهمیدم شما با مادرشوهر در یک خانواده زندگی می کنید. معمولا زندگی گروهی مشکلات زیاد داره. من هم از وقتی ازدواج کردم با جاریم در یک خانه هستیم. حرف و حدیث زیاده.

ولی خب شیرینی زندگی به همین حرف و نقل هاست. اگر اینها هم نباشه که خیلی زندگی یکنواخت میشه!!!

حالا که خواهر شوهر پا پیش گذاشته برای آشتی کنان، شما هم مثل یک خواهر مهربان و خوب کوتاه بیا و هرچه بینتون بوده فراموش کن.
همیشه اینو به یاد داشته باش که روزی انشاا... مادرشوهر یا مادر زن خواهی شد.
از بهم ریختگی خونه نگو که مال من هم به همین منوال هست. اصولا خونه بچه داری تر و تمیزی و جمع آوری بودن بهش نمی یادش.
البته یک موضوع دیگه هم هست. شاید کمد به اندازه کافی ندارید یا اصلا عادت به گذاشتن هر وسیله در جای خودش ندارید؟ شاید هم کمبود کابینت هست برای همین همه چیز جلوی چشمتان هست.
برنامه امروزت خیلی عالیه، ولی.... اگر یک کوچولو هم برای خودت برنامه ریزی کنی بد نیست /
مثلا خواندن یک کتاب
ماسک صورت
براشینگ مو با یک آرایش ملایم
پوشیدن یک لباس جینگیل و یک رقص باحال کردن
دوستای خوبم نمی دونم شماها کتاب لحظه های واقعی را خوانده اید یا نه؟
من درسهای زیادی از این کتاب گرفته ام
دوست داشتم شما هم با من در درس های این کتاب سهیم باشید.
دارم سعی می کنم ذره ذره کتاب را تایپ کنم
سعی میکنم هر روز قسمتی از کتاب را برایتان بگذارم/
لحظه های واقعی
نوشته : باربارا دی آنجلس
ترجمه : لیلا آزادی


مقدمه
این کتاب را نوشتم چون به درس ها و یاد آوری های آن برای خودم نیز نیاز داشتم. نوشتم چون زندگی من هم همچون بسیاری از زندگی های دیگر به لحظه های واقعی بیشتری نیاز دارد. این کتاب را نوشتم چون به عنوان یک نویسنده می دانم که همیشه مقتدرانه ترین راه خودیابی سکوت بوده است، گوش سپردن به سکوت، نوشتن آن چه می شنوم و دانستن این مطلب که عبارات جاری شده از درون من به روی کاغذ وسیله ای برای یادگیری من و سپس دیگران می باشد تا در صورت تمایل از آن برخوردار شوند.
گاهی در زندگی زمانی برای تعمق و دگرگونی فرا می رسد و این یکی از همان زمان ها برای من به شمار می رود. در طی چند سال گذشته ، به موفقیت های دلخواه بسیاری دست یافته ام. با مرد رویاهام ازدواج کرده ام، یک زندگی عالی دارم و فرد متمولی هستم. ولی با تمام این اوصاف، وقتی از خود می پرسیدم: باربارا ، آیا خوشحال و راضی هستی؟ در پاسخ دادن به خود می ماندم. دوستان تماس می گرفتند و به خاطر موفقیت هایم یا ازدواجم به من تبریک می گفتند و همواره از آنها می شنیدم که : باربارا، با داشتن این زندگی دیگر چیزی کم نداری و حتما باید خیلی خوشبخت باشی. می دانستم که با این همه نعمت در زندگیم دیگر واقعا باید احساس خوشحالی و رضایت کنم اما انگار این طور نبود.
آنگاه به تدریج دریافتم که آنچه در زندگیم کمبودش احساس می شد "لحظه های واقعی" بیشتر بود. لحظه هایی که تلاش نمی کردم به جایی برسم یا کسی باشم، لحظه هایی که با تمام وجود از آنچه در آن لحظه بودم لذت می بردم. من در انجام کارها تسلط پیدا کرده بودم اما در آن چه بودم خوب عمل نمی کردم که البته خوشحال و راضی بودن را هم شامل می شد.
هنگامی که این ضعف درونی را با دوستان و آشنایان در میان گذاشتم دریافتم تنها من نیستم که چنین مشکلی دارم. وقتی به آنها می گفتم کتاب جدیدی با عنوان "لحظه های واقعی" می نویسم، هر یک در پاسخم می گفت : من هم حتما باید آن را بخوانم! به تدریج فهمیدم تنها من نیستم که در زندگی سر یک چند راهه معنوی و روحی قرار گرفته ام، بسیاری از ما همواره به زندگی سپری شده خود نظر می کنیم و در حالی که در معنای آن و انتخاب هایی که تا به حال کرده ایم تردید داریم به دنبال راهی برای رسیدن به آرامش هستیم.
به عقیده من و بسیاری دیگر، آمریکا با این باور که ارزش های قدیمی ما را از هماهنگی و خشنودی که نیاکان مان در جستجوی آن بودند دور می نماید، در پی تلاش مذبوحانه برای کشف و تعریف ارزش های جدید خودش در بحبوحه بحران معنوی قرار گرفته است. همانطور که به قرن بیست و یک نزدیک می شویم همه ما، جمیعا یا به تنهایی در جستجوی لحظه های واقعی بیشتری هستیم.
در این کتاب از شما دعوت می کنم همه آن سئوالاتی را از خود بپرسید که من وقتی بر سر چند راهه خود قرار گرفته ام از خود پرسیده ام:
آیا خوشحال هستم؟
تا به حال چه کاری واقعا می کرده ام؟
آیا کاری را که برای انجام آن آمده ام، انجام می دهم؟
آیا لحظه های واقعی به قدر کفایت در زندگیم دارم؟
صادقانه بگویم، مواجه شدن با این سئوالات همیشه هم آسان نیست. پرسیدن آنها از خود شهامت می خواهد و دادن پاسخی که از قلبتان نشات بگیرد شهامت بیشتری می طلبد. اما با انجام این کار، به عشق، آرامش و درک تازه ای می رسید که هر روز آن را تجربه خواهید کرد.
در طی پاسخگویی به همین سئوالات، به واقعیت های تازه و رهایی بخش در مورد خودم پی بردم و تغییرات موثری در زندگیم ایجاد نمودم. برخی از این تغییرات آرام و غیر قابل رویت و برخی دیگر کاملا چشمگیر بودند. اما بزرگ ترین تغییر این بود که من حالا دیگرلحظه های واقعی بسیاری دارم. هر روز بیشتر و بیشتر آرامشی که در جستجوی آن بودم را می یابم و به تدریج آنچه واقعا تعبیر به خوشبختی حقیقی می شود را درک و تجربه می کنم.
بنابراین هر چند که این کتاب را در اصل برای خودم نگاشته ام، اما آن را با عشق به تو تقدیم می کنم. امیدوارم که با تقسیم کردن این تجربیات با تو، سفرت را به سوی "لحظه های واقعی" خودت پرمایه تر کنم.
باربارا دی آنجلس
لوس آنجلس، کالیفرنیا

بخش اول
قلب مشتاق
در جستجوی لحظه های واقعی
1
در طلب خوشبختی
اول خودم را می کشتم تا دبیرستان را تمام کنم و به دانشکده بروم
و بعد خودم را می کشتم تا دانشکده را تمام کنم و سر کار بروم.
و بعد خودم را می کشتم تا فرزندانم آنقدر بزرگ شوند که به مدرسه بروند تا بتوانم سر کار برگردم.
و بعد چقدر خودم را می کشتم که بازنشسته شوم.
و حالا چقدر خودم را می کشم که .....
و ناگهان به خودم می آیم و می بینم فراموش کرده ام که زندگی کنم.

این کتاب درباره "لحظه های واقعی" است که مجموع آنها مفهوم زندگی را می سازند. اینکه چطور لحظات را بیشتر و بیشتر کنید، اینکه چطور رضایت و معنا را در زندگی کنونی تان تجربه کنید، نه وقتی که پول بیشتری داشته باشید یا همسر دلخواهتان را بیابید یا به وزن ایده آل تان برسید بلکه در همین لحظه و هر لحظه از زندگیتان. این که چطور لحظه های واقعی را با همسر و فرزندان خود، لحظه های واقعی را در کار و بازی تان و مهمتر از همه لحظه های واقعی را با خودتان دوباره کشف کنید.
در تمام کتاب های قبلی ام به روابط زنان و مردان با یکدیگر پرداخته ام اما کتاب لحظه های واقعی درباره رابطه ما با خود روند زندگی و آرامشی است که بسیاری از ما آگاهانه یا ناآگاهانه در جستجوی آن هستیم.
نظری صادقانه به زندگی خود بیاندازید. آیا روزها و شب هایتان را صرف انجام کارهایی می کنید که هدفمند بوده و از انجام آنها احساس رضایت می کنید؟ یا آن که اکثر وقت خود را به کارهایی می پردازید که کمترین لذتی از انجام آنها نمی برید؟ آیا فکر می کنید اگر همین حالا زندگیتان به پایان برسد آرزو می کنید که طور دیگری اوقات خود را سپری کرده بودید؟ اگر فقط یک ماه فرصت برای زندگی کردن داشته باشید چه چیزی را تغییر می دهید؟
نظری عمیق به درون قلب خود بیاندازید. آیا احساس خوشحالی و رضایت می کنید؟ آیا پیش از آن که بتوانید به رضایت و خوشحالی برسید فکر می کنید باید اتفاق خاصی بیافتد؟ آیا مطمئنید که اگر آن اتفاق خاص بیافتد دیگر واقعا احساس رضایت می کنید؟ همین برایتان کافیست؟
به ارزش های معنوی نظر دقیقی بیاندازید. اگر ناگهان فردا قرار باشد بمیرید و آنگاه بخواهید نظری به زندگی سپری شده خود بیافکنید کدامیک ازلحظه های زندگیتان را بیش ازبقیه ارج می نهید؟ برای کدامیک بخش های زندگیتان در این کره خاکی احساس دلتنگی می کنید؟
با نوشتن این کتاب، فرصتی در اختیار شما قرار می دهم که به تدریج پاسخ این سئوالات را بیابید، همان طور که من برای خودم یافتم. به عقیده من پرسیدن این سئوالات از خودمان بسیار حائز اهمیت است. این کار ما را بر آن می دارد که دیگر به صورت مکانیکی و ناخودآگاه زندگی نکنیم، بلکه توجه خود را بدان معطوف کنیم.
بودائی ها داستان معروفی در باره شاگردی دارند که به نزد استاد و مراد خود می رود و از او می خواهد جملاتی خردمندانه درباره زندگی برایش بگوید. استاد لحظه ای با دقت به شاگرد مشتاق و نگران خود نگاه می کند. و سپس با قلم خود یک کلمه می نویسد: توجه. شاگرد گیج می شود و با حالتی عصبی از استاد می خواهد توضیح بیشتری دهد و استاد دوباره می نویسد: توجه. شاگرد جوان همچنان احساس یاس می کند چون نمی تواند بفهمد که منظور استادش از این کلمه چیست و استاد بار دیگر با حوصله و صبر می نویسد: توجه.... توجه....توجه


توجه کردن به لحظه لحظه زندگی که در حال سپری شدن است
تعبیر داشتن لحظه های واقعی است
لحظاتی که شما کاملا در آنها حضور دارید
و سرشار از احساس سرزندگی هستید.
گاهی اوقات این لحظه ها، لحظه های سرشار از خوشبختی و گاهی لحظه های غم و اندوهی عمیق هستند. اما همیشه وقتی به جایی که هستید و جریاناتی که هم اکنون اتفاق می افتد توجه می کنید لحظه هایی را تجربه می کنید که دارای معنا می باشد. لحظه ای ارزشمند، این همان چیزی است که من آن را یک لحظه واقعی می نامم

همه از خود می پرسند "چرا این جا هستیم؟"
ولی پیشنهاد من این است که از خود بپرسید "آیا این جا هستیم؟"
چون این سئوال منطقی تر است

آیا هم اکنون که این جمله را می خوانید تمام و کمال اینجا هستید؟ یا این که در حین خواندن به کاری فکر می کنید که باید انجام دهید یا این که برای شام چه بپزید؟ آیا این مطالب را در حالی می خوانید که نگران مشاجره دیروز با دوستتان هستید و همزمان به این هم فکر می کنید که آیا او هم باز می خواهد شما را ببیند یا نه ؟ اغلب ما نمی توانیم به خوبی تمام توجه خود را فقط روی کاری متمرکز کنیم که در لحظه انجام می دهیم یا آن را تجربه می کنیم. داشتن لحظه های واقعی وقتی دشوار می شود که بیشتر وقت مان را در زمان حال حضور نداشته باشیم چون بخشی از آنچه یک لحظه واقعی را تا این حد قدرتمند و کامل میکند این است که آن لحظه را صد در صد تجربه کنید.
واژه دیگری که می توان برای آن به کار برد "توجه و آگاهی" است. توجه و آگاهی، مفهومی است که بخش تفکیک ناپذیر بسیاری از سنت های معنوی شرقی می باشد. به بیان ساده، توجه کامل به هر آنچه انجام می دهید چون به این ترتیب به ذهن خود امکان می دهید که کاملا متوجه آن تجربه باشد.
توجه و آگاهی، شما را کاملا در لحظه واقعی قرار می دهد. می تواند یک تجربه معمولی مثل قدم زدن، خوابانیدن کودکتان در تختش، صمیمیت با همسرتان یا حتی رانندگی کردن را به یک لحظه واقعی تبدیل کند. وقتی متوجه و آگاه باشید هدف شما، تجربه کردن تمام و کمال جایی که هستید و کاری که می کنید خواهد بود، نه اینکه آنچه در حال انجام آن هستید را تبدیل کنید به لحظه ای گذرا و فراموش شدنی که در پی آنچه در لحظه قبل انجام داده اید و قبل از آنچه در لحظه بعد انجام خواهید داد آمده، در فصل های بعدی این کتاب ابزاری برای زندگی با توجه و آگاهی بیشتر در اختیار شما قرار می دهم.
در مقابل واژه توجه، بی توجهی قرار دارد که یعنی انجام کارها بدون تفکر و احساس و بطور خودکار و ناخودآگاه، من معتقدم که این بی توجهی ماست که سبب بیشتر رنج های ما و رنج های اطرافیان ما می گردد.
بی توجهی شما باعث می شود مثلا در دوستی و یا ازدواجی بمانید که شما را ارضا نمی کند و حتی به شما لطمه هم می زند و شما توجه نمی کنید که چقدر بدبخت هستید.
بی توجهی شما باعث می شود پیام هایی را که بدنتان تلاش می کند به شما بدهد وقتی دچار سو هاضمه مزمن یا سوزش معده شدید هستید نادیده بگیرید و شربت ضد اسید معده را سر بکشید تا بالاخره چند سال بعد روزی به یک بیماری جدی مبتلا شوید.
بی توجهی شما باعث می شود که سیگار بکشید، مواد مخدر مصرف کنید و متوجه نباشید که با این سرفه های مزمن و به هم خوردن تعادل روحی یا ذهنی تان دارید آهسته آهسته خود را به کشتن می دهید و به افرادی که شما را دوست دارند لطمه می زنید.
بی توجهی شما باعث می شود علیرغم این که می دانید در دنیای اطرافتان بی عدالتی و خشونت اتفاق می افتد، هیچ حرفی بر علیه آن نزنید یا هیچ کاری برای جلوگیری از آن نکنید
بی توجهی یک عادت ذهنی ناسالم است که بسیاری از ما اکثر مواقع از آن رنج می بریم. وقتی با بی توجهی روزگار می گذرانیم، تمام لحظات واقعی را از دست می دهیم. الن لانگر استاد روانشناسی که درباره بی توجهی می نویسد عقیده دارد: در افرادی که با بی توجهی زندگی می کنند و عمل می نمایند، خطر اسیر شدن دردام زندگی های بی روح بیشتر می شود، ما روزها، ماه ها، سال ها را پشت سر می گذاریم بدون اینکه توجه کنیم کجا هستیم، فقط می خواهیم بدانیم که به کجا می رویم و آنگاه در حیرتیم که چرا هیچ وقت به جایی نمی رسیم که در آنجا رضایت ماندگار را احساس کنیم.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   khatounmf  |  3 ساعت پیش
توسط   sisijoonm  |  1 ساعت پیش