تجربه ای از یکی دوستان گروه 👇
من آدم بی تحرکی و شکمویی بودم خیلی زیاد از چیپس پفک بستنی وروغنهای بازاری ومخصوصا مرغ سرخ شده وسیب زمینی استفاده میکردم
از سال ۹۴سبک زندگی بد من شروع شد وتا نیمه اول سال۹۹همه چی عادی بود
اینم بگم تو این هفت سال عادت کرده بودم به سیگار و چای زیاد خوردن چون بچه شمال بودم
: پائیز سال ۹۹کم کم دلتنگی و ضعف بدن و بی انرژی بودن: و من دلیلشو نمیدونستم فقط نوروبین میزدم و ویتامین میخوردم
بشدت بی انگیزه شده بودم و اصلا نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیافته
زمستون همون سال بیماریم خودشو بصورت بی اشتهایی درد ورم معده و درد روده نشون داد بشدت وزن کم کردم کلی دکتر عمومی منو بردن با سرم زنده بودم تا اینکه ارجاع دادن متخصص گوارش بعد اندوسکپی دکتر گفت باید بری پیش روانپزشک و اینجا بود که روانپزشک گفت بیماری من روحی روانی وافسردگی هست
: سال ۱۴۰۰هم داروی معده هم داروی ضد افسردگی میخوردم و عوارضشو تحمل میکردم مثل بی احساس شدن بی تفاوتی افزایش اشتها وچاقی
تا بهمن ماه۱۴۰۰دارو میخوردم به امید اینکه افسردگیم خوب شه
: بهمن ماه قرص رو ترک کردم تا عید امسال همه چیز عادی بوود
: نیمه فروردین امسال علایم برگشت اونم شدید.ترس شدید اضطراب شدید بی خوابی شدید
: گفتم تحمل میکنم به تمام سختی میرفتم سرکار بشدت بیجون و بی حوصله شده بودم
: اردیبهشت بدترین روزهای زندگیم بود روزی هزار بار آرزوی مرگ میکردم فقط گریه میکردم غذام هم آبمیوه بازاری و آب مرغ و یه تیکه لواش
اویل اردیبهشت خودمو رسوندم مشهد پابوس آقا برگشتم دیدم نمیتونم تحمل کنم کارمو ول کردم اومدم شهرستان
: تا اینکه خرداد با پیج خانم باقری آشنا شدم وتازه فهمیدم مفهموم افسردگی چیه
فهمیدم خونم مسموم شده با داروها مزاجم سرد شده بخاطر غذاهای بازاری وسرخ کردنی
: واینم بگم سال ۹۹استرس شدید بخاطر کرونا داشتم اونم مزاجم رو سرد کرده بود
: خلاصه شروع کردم به تغییر سبک زندگی
: چایی رو از زندگیم حذف کردم روغنهای بازاری رو حذف کردم غذام شد سوپ گندم انجیر بادام درختی مویز و نخودچی
: صبحانه فقط ارده شیره میخوردم
: ناهار یا سوپ بود یا کباب گوشت گوسفند بعضی وقتا هم نمیخوردم
: شام اکثرا ارده شیره یا کره عسل
: روزها آبلیمو عسل میخوردم یا شربت شیره
: عطر گل محمدی شبها به بالشتم میزدم
: روغن بادام میزدم ملاجم ومیریختم تو دماغم
: غروب نیم ساعت راه میرفتم
: نمازمو شروع کردم با قرآن خوندنو
هر جا بهم فشار میومد نمیتونستم تحمل کنم آرامبخش ملایم میخوردم مثل کلرودیازپوکساید و بعضی وقتا نورتریپتلین
: خرداد تیر مرداد رو هر جوری بود گذروندم اواخر مرداد دیدم بعضی روزها حالم خیلی خوب میشه و بازم اکثر روزها خراب با خانم باقری درمیون گذاشتم گفتن ادامه بده
: شهریور ماه تعداد روزهای خوب من زیادتر شد فهمیدم که رو به بهبودیم تا اینکه الان دوهفتس که نه آرامبخش میخورم نه حمله اضطرابی دارم نه فکرمنفی میاد تو ذهنم نه گذشته اذیتم میکنه
: خداروشکر انرژی گذشته ام که یکسالو خورده ای از من گرفته شده بود برگشت فکرام مثبت شده یه حالت سرخوشی اومده سراغم خوابم خوب شده و کلا فشارهای عصبی تموم شده
: و من همچنان دارم همون تغییر سبک زندگی رو ادامه میدم
: این برگشت به زندگی دوباره رو اول خدا وبعدش مدیون خانم باقری هستم
: دوستان من فهمیدم که برای درمان اضطراب استرس و افسردگی باید روح تقویت بشه جسم با مواد غذایی سالم تقویت بشه ورزش و تحرک یه اصله تو زندگی
چیزایی که من سالها فراموش کرده بودم
ببخشید طولانی بود سرتون رو درد آوردم.
به امید آرامش برای همه