مامانل عزیز من
ازدواج کردم و الان باردارم
احساس خوبی از زندگیم دارم.خواب شبم خوبه
اما ی مشکلی دارم از بچگی
اونم اینه ک موقعی ک با ی مسیله یا چالش روبرو میشم خیلی استرس میگیرم.موقع ازدواجم با مادرشوهرم خبلی مسئله داشتیم.مادرشوهرم افسردگی شدید داشت و قرص مصرف میکرد خیلی اوقات ب من میگفت ک تو پسرم ازم گرفتی و خیلی حرفای دیگه ک نمیخوام باز کنم.ابن ماجراها مال ۳سال پیشه.ولی همون باعث شد نتونم دانشگامو ادامه بدم و توان مقابله داشته باشم.
چون فکر میکردم الان باید تمرکزم رو بگذارم رو این مسئله
قبل اینکه ازدواج کنم ی نامزدی داشتم ک ۳سال باهم بودیم همه چی هم حوب بود تا تینکه خیانت دیدم و همه چی رو بهم زدم.استارتش از اونجا خورد .خیلی حالم بدشد ب هیچکی اعتماد نداشتم مرتب وابوس میدیدم ولی خیلی طدل نکشید.بازم ب زندگیم ادتمه دادم و ادم شادی بودم .تا اینکه با شوهرم اشنا شدم و ازدواج کردم.بعیر از خانواده همسرم هیچ مشکلی نداریم باهم ک ادنم اللن خیلی بهتر شده.ولی گاهی بخاطر تجربه ی قبلی شک میکنم ب شوهرم..الیته خیلی کم پیش میاد و شوهرمم در جریان نمیدارم فقط تو دلم هستش.بعد از ازدواج تا دوسال بچه دار نشدیم و دکتر گفت طبیعی لاردار نمیشید حتما باید ای وی اف بشید.یک بار لاردارشدم ک سقط شد تو دوماهگی.الان دوباره ب لطف خدا باردارم..سر عروسیم هم خیلی جنجال داشنبم و اخرسر راصی صدم ب اینکه بریم مشهد
البته راصی ام.ابنا مسایل مهم زنرگبم لود ک گفتم
ولی با همه ی اینا حالم خوبه.خوابم منطمه شادم
ولی نسبت ب قبل ازدواجم شادی هام کمتر شده.فکرای منفی میاد سراغم.نکنه باز بچم سقط بشه نکنه شوهرمو یکی ازم بدزده نکنه دوباره مادرشوهرم باهام بد بشه
با تمام اینا آیا من افسردگی دارم؟
طبعم هم ب شدت گرمه