2777
2789
عنوان

دیروز برادرم پسرم رو زد ....

2476 بازدید | 47 پست
پسرم رو پیش خونوادم میذارم. دیروز برادرم تو اتاقش خواب بود پسرم رفت باهاش شوخی کرد اونم دعواش کرد و یه کوچولو زدش. نفهمیده بود من اومدم خونه. من رو که دید کپ کرد. خیلی بهش توپیدم گریه کردم و میخواستم برم. مادرم هم از اون طرفداری کرد.

خیلی از زندگیم خسته شدم. تو این وضعیت زندگی و مملکت و گرونی. دو نفر داریم کار میکنیم باز هم هیچی به هیچی. بچم رو کله صبح میذارم خونه مامانم میام سرکار با هزار نفر سر و کله میزنم. میرم خونه هم باید ناز اونا رو بکشم که بچم رو نگه میدارن. میام خونه خودم هم باید شام و ناهار فردا رو درست کنم.

خیلی خسته شدم.
گذر زمان هیچ چیزی را حل نمی کند ماست مالی می کند...
خوب عزیزم قبول کن وقتی بچه ای خیلی شیطونی میکنه نمیشه تحملش کرد .ینی تحمل این شیطونیا برا پدر ومادر که بچشونه آسونه ولی برا دیگران نه.این که ناراحتی نداره شاید واقعا حق با اونا بوده.
فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند

تا دیگری پرواز را تجربه کند . . .

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



به نظر من باید چشم پوشی میکردی.....بلاخره اونا هم حق دارن سخته هر روز بچه نگهداشتن....خودمون بودیم خسته میشدیمممم...... مردا حوصلشون کمتر...مطمئنا خواهرتون بود واکنش نشون نمیداد......خوشحال باش که نگه میدارن......خیلیا تقبل نمیکنن...
من که بودم اینکارو نمیکردم حالا یبار پیش اومده دائما که اینطوری نیست درضمن باید منطقی به قضیه نگاه کنی خودتو بزاری جای برادرت بعدا تصمیم بگیری نه مادرانه.
فلسفه الاکلنک ، اثبات بزرگیِ کسی است که فرو میشیند

تا دیگری پرواز را تجربه کند . . .

منم ناراحت میشدم اما باید با زبون خوش میگفتی مادرت همین که نگه میداره خیلی لطف میکنه بچه نگه داریش سخته داداشتم مرده مردا حوصلشون کمه
پسرم بهشت برای من فضای یک وجبی بین بازوهای توست :*
عزیزم خدا رو شکر کن مجبور نیستی بچتو مثل من ببری مهد کودک و هر روز لباس بشوری و اتو کنی و...
به خدا نزدیک یک سال هر روز صبحانه و ناهارش رو هم باید براش میذاشتم.
وقتی میبرمش خونه تازه از خواب پاشده و سرحال سرحال و من خسته خسته. فوق العاده هم شیطونه.
تازه شوهرم هر شب ساعت ده میاد خونه.
خونه مادرم خیلی کم میرم چون برادرم وقتی میاد باید بخوابه و ما اجازه سر و صدا نداریم.
زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی تنش را نشان نمی دهد. دکتر شریعتی
غم انگیزتر از همه اینا که گفتم اینه که بچمو معمولاً سالم تحویل نمی گیرم.
برو از برادرت معذرت خواهی کن به نظرم...
زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی تنش را نشان نمی دهد. دکتر شریعتی
وااااااااااااا
مگه مهد چشه؟؟؟
با کلی همسن خودش بازی میکنه...
یه مربی هم داره که تحصیلاتش تو همین زمینست
کلی هم شعر یاد میگیره و چیزای دیگه................

http://891015.niniweblog.com/
عزیزم ناراحت نشیا
اما خودت برو تو وبلاگت و عکس پسرت رو ببین...
چهرش خیلی غمگینه تو همه عکسا
به نظرم بچه کوچیک در کنار مراقبت بزرگترا... به همبازی های کوچولو هم احتیاج داره
پسر شما حوصلش سر رفته بوده که سر به سر داییش گذاشته

تو مهد حوصلش هم سر نمیره
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز