چقدرسختییییی کشیدی عزیزم کاملا درکت میکنم.لعنت به این بیماری 😑که ازنوع بدخیمش بود.مرکز مغزبود.
پسرمن هم تومورمغزی داشت.یهویی اومدوبعددوماه پسرمو ازم گرفت.اونم دوسال ونیمش بود.
شبانه روز توی بیمارستان بودم نمی فهمیدم شبه یاروز.می دونی که چی میگم.
بچه ام ازسوزن زدن ونزدیک شدن پرستارها می ترسید ازخداخواستم که بچه ام رنج نکشه.۱۵ روز آخر توی کمارفت ودیگه رنج نکشید.ورفت که رفت......
یکسال وچندماه ازآسمونی شدنش میگذره.به کارهای خدا اعتمادکن.هرچندکه سخته .میدونم چه رنجی میکشی درکت میکنم .امااگه بچه هامون ۲۰ ساله می شدن و این بلا سرشون میومد اونوقت بدترررررین می شد.
من میگم هنوز خدابهم رحم کرده وگرنه بدترش هم ممکن بود...
الان هم باردارم وازغمم کم کرده بااینکه من فرشته امو ازیادنمیبرم تاآخرعمرم.وبرای همیشه یه زخمی توی قلبم می مونه.