سلام عزیز دلم.فدای دلت بشم که اینقدر مهربونی وقبل از اینکه به فکر خودت باشی به فکر مادر وپدرت هستی.خدابه دل شکسته ومهربونت آرامش بده وبه زودی هدیه ای بهت بده که تمام این غمها رو فراموش کنی.
اصلا دیگه نمیدونم چی بگم.فقط میخوام یه واقعیتی رو بگم.یکی از اقوام شوهرم یه دختر دارن که فکر میکنم چهارده سالشه.چند سالی برای بچه دوم دوندگی کردن.حتی چند بار هم آی وی اف کرد که باردارشد ولی خارج رحمی بود ومجبور شدن لولش رو بیرون بیارن.بعد دوباره بعد اون اتفاق با آی وی اف باردارشد که شش ماهه سقط کرد.الان حدود دوهفته ای میشه که باخبر شدم به صورت طبیعی چهار ماه ونیمه که بارداره.اونم پسر.تاحالا به کسی نگفته بودن.اما الان خداروشکر دکترش گفت که میتونی سرکارهم بری ومشکلی نیست.اصلا برام قابل قبول نبود.
گاهی خداوند پایان سختترین غمها رو شادی بزرگی قرار میده که ما ازش بیخبریم.توروخدا روحیت روحفظ کن.میدونم سخته.ولی به خاطر همون پدر ومادرت وهمسرت که اینقدر به فکرشون هستی.الان تو باید به اونها دلداری بدی.وقتی روحیه خوبت رو ببینن حالشون بهتر میشه.اما اگه ناراحتی وغمت رو ببینن دلسرد وپژمرده میشن.سرت رو درد آوردم عزیزم.ولی مارو هم توغمت شریک بدون.اینجا حرف بزن ودرد دل کن تا یه کم سبک بشی.