مگه تو ناامیدی؟
اصلا ناامید نباش عزیزم.خدابزرگه.این دفعه خودتو بزن به بیخیالی وبگو مطمئنم میگیره.به دلم افتاده باهم مامان میشیم.جدی میگم.
باراول هم همین روحیه روداشتم.اما ده روز بعد انتقال خونریزی کردم ویه چیزی مثل نخ سفید دفع کردم.دیگه ناامید شده بودم.به شوهرم گفتم .ولی اون گفت من مطمئنم تو یادوقلو ویا سه قلو بارداری.دیگه فقط به خدا توکل کردم.روز دوازدهم بی بی چک زدم منفی بود.اما دکترم گفت باید حتما روز پانزدهم آزمایش تیتر بتا بدی.رفتم دادم اما جرات نداشتم برم جوابش رو بگیرم.همراه شوهرم رفتم اما پیاده نشدم از ماشین.رفت جوابو گرفت وآورد.باز کردم دیدم بتام 184بود.بالای سی یعنی باردار.گفتم تیترم بالاست.شوهرم گفت یعنی چی.گفتم یعنی باردارم.باکمال خونسردی گفت مگه نمیخواستی باردارباشی.دوباره شک کردم از ماشین پیاده شدم ورفتم ازدکتر آزمایشگاه پرسیدم.گفت بله خانم باردارید.همونجا گریه کردم ودکتر بنده خدا فکر کرد ناخواسته باردارشدم وبچه رو نمیخوام.
سرت رو درد نیارم هفته چهارم ساک بارداری بدون جنین دیده شد.باز ناامید شدم.هفته ششم دوباره رفتم تهران جنین دیده شد.اونم نه یکی بلکه دوتا.قلبشون مثل ساعت میزد.باورم نمیشد.تازه مثل اینکه سه قلو بودن.یکی ازجنینها که گفتم مثل نخ سفیدبود افتاد.ولی ساکش دیده میشد.
استراحت مطلق بودم تا پایان پنج ماهگی.اما خدانخواست ونموندن.
دیشب سی دی سونو آنومالیشون رو برای اولین بار نگاه کردم.داشتن تکون میخوردن ویکیشون شصست دستش رو میمکید.جگرم کباب شد.اگه میموندن دکتر میگفت اواخر مرداد میتونم به دنیا بیارم.ولی تاریخ دقیقشون با تولد پدرشون دهم شهریور میشد.
اما میگم حتما حکمتی بوده.
انشاالله این دفعه هردومون با خبرهای خیلی خوبی میایم اینجا.دلم میخواد بیشتر باهم حرف بزنیم.چون هردو از یک روش استفاده میکنیم.بهت درخواست دوستی میدم.لطف میکنی قبول کنی.