مادرم دچار سرطان دستگاه گوارش شده بود، اما تا روزهای اخر به من چیزی نگفتند. همش نگران بود که چون دختر حساسی ام لطمه ایی به درسم بیاد. فقط یک بار قبل کنکور دکتری به من گفت امتحان نده و برگرد پیشم.
اما من عاشق تحقیق و ادامه دادن بودم. فکر میکردم مدرک دکتری رو میگیرم و برمیگردم پیشش. به خدا اگه میدونستم مامانم رو اینطوری از دست میدم قید درس رو میزدم و کنارش می موندم. سالهای زیادی که توی خوابگاه بودم رو کنارش می موندم تا الان اینقدر این غم توی دلم سنگینی نکنه. اینقدر سر هر چیز بی ارزشی باهاش لجبازی نمی کردم.
اما واقعا خوشحالم که بعد گذشت ۷ سال هنوز خیلی ها به نیکی یادش میکنند و توی یاد خیلی ها هنوز زنده است.