مادرهایی که بچه از دست دادین والان دوباره یا اقدامین یا باردارین و یا هم دوباره مامان شدین بیان با

سلام به همه دوستان،

یه روز نبودم، اینجا رو ترکوندید ها.😅👍

من طبق معمول دچار سردردهای خرکی شدم و بعد دو روز کمی بهترم و آمدم سری بزنم به شما🌹🌹

نه عزیزم من دوماه پیش بهش گفتم میخام اقدام کنم ولی گفت زیرسه ماه نمیشه دیروزگفت بعدسه ماه مشکلی نداره البته قبلاگفت بهتربعددوتاپریودباردارشی الان برای من سه تاپریودشده انتظارخیلی سخته

سلام باران جان الان بهتری؟سردردات عصبی منم داشتم ولی الان خوب شده

انشالله که این ماه مامان میشی منم ماه بعدش

نه عزیزم عصبی نیست. 

من قبلا مشکل مهره گردن داشتم و به نظر خودم سر دردم از  گردنم است که مشکل اش برگشته.

 اما دکتر که رفتم میگه نه، به خاطر اب و هواست، دوز قرص رو زیاد کرده.

حالا میخواد برم یه ارتوپدی خوب که معاینه کنه و عکس بگیره

مرسی عزیزم ممنونم باهمه بچه های تاپیک انشا...

اخی انشا...زودترخوب شی عزیزم

مشکلت چیه دقبقا

جا به جایی عروق قلب که متاسفانه با سونو مشخص نمیشه

یه بارداری عالی داشتم. هر کاری از دستم می اومد انجام دادم. حتی همینجوری ازمایش سلفری که اکن موقع کسی زیاد انجام نمیداد و انجام دادم. بایه دل خوش و با کلی برنامه ریزی رفتم اتقاق عمل. همه چی عالی بود . هنوز نرمی صورتش و حس میکنم و صدای اولین گریش بعد از حدود ۳۲ ماه تو گوشمه. چند ساعت بعد از تولد بچم کبود شد و... بعدش مشخص شد جابه جایی عروق قلب داره. قرار بودروز سوم بعد از تولد اولین عمل و انجام بدن که پسرم فرشته شد. به معنای واقعی نابود شدیم.با ساک بسته سدش رفتم بیمارستان و اتاق تزیین شده تو بیمارستان و فیلم تولد و..... دست خالی اومدم خونه. اتاقش و جمع کردن . اون اتاق که دو ماه اخر هر روز جام اونجا بود ‌ یادم نمیره وقتی وسایلش و میبردن من تو اتاق خودم بودم یه لحظه از حلو در اتاقم که رد شدن اویز تختش صداش اومد اویزی که خودم هر صبح میچرخوندمش. همون لحظه به خودم گفتم زود باید مادر بشی و از همه اینا استفاده کنی. یادم نمیره شب اخر که رفتم‌بستری بشم حتی خودم میوه و شیرنیا رو چیدم واسه فرداش که میایم خونه. ولی دست خالی اومدم.

من افسردگی شدیدی گرفتم فقط با مامانمو بابام و خواهرم و مادرشوهر پدرشوهرم در ارتباط بودم با بقیه قطع رابطه کردم. بهترین کاری که کردیم فروختن خونمون بود. از خونه ارزوهامون رفتیم چون من اونجا نمیتونستم نفس بکشم. مثلا میرفتم با اب میوه گیری کار کنم میگفتم اخرین بار بچم تو شکمم بود و چقدر نگران بودم از صداش نترسه . حتی رو مبلامون نمیتونستم بشینم و....

با جا به جایی از اون خونه یه مدت مشغول شدم و واسم بهتر بود ۴ ماه بعد اقدام کردم و باردار شدم‌تا هفته ۱۸ که رفتم‌ اکو قلب و گفت قلب بچم سالمه و مشکل قبلی وجود نداره یه عمر گذشت . همه چی عالی بود تا اینکه ۱۹ هفته و ۳ روز یه درد تو واژنم حس کردم رفتم دکترتا متوجه شد سرویکسم‌رسیده به ۱۳. سرویکسی که تو انومالی ۴۰ بود. دکتر گفت شاید ۲۰ درصد بتونی نگهش داری . بازم روزای نا امیدی شروع شد. استراحت مطلق مطلق در حد لگن و اینکه مامانم رو تخت سرم و هم‌میشست و..... ولی خدا اینبار همراام بود .۳۳ هفته کیسه ابم پاره شد و دختر رویاهام به دنیا امد .با وزن دو کیلو.‌الان خاله ریزمون ۲۰ ماهه شده . نمیگم یادمون رفته و..... ذره ای غممون کم نشده ولی سرگرم زندگی شدیم و کمنر فکر میاد سراغمون. یه امید به زندگی تو خونه داریم که فرصت غصه رو نمیده

عزیزم پسزم بخاطر بند ناف هفته ۳۳ از دست دادم و بفد اون باردار شدم ولی گفتن پوچه پوچه بعد ک خوب سقط کردم تموم شد گفتن جنین بوده وکورتاژ هم شدم سر بارداری دومم و بعد از اون باز باردار شدم و خارج از رحم شدم بخاطر اون کورتاژ نمیدونم بد شانسی نمیدونم واقعا

الهی شکر ک بابت خاله ریزه قشنگتون خدا حفظش کنه و انشالله غم نبینی ذیگه ک با تمام وجود درکت میکنم 

آخ من ک ۳ تا ولی من آتیش جهنم به جونم میخریدم تا این درد غم فرزند من از پا دراورده غم نداشتن و از دست دادن غم دست خالی غم زجر غم عمرم از دست رفتم غم دو سال تو بیمارستان بودن غم دل شکستن غم ...