سلام عزیزای دلم. من همه این درد وغصه هایی که میگین چشیدم،خوب میفهممتون.
باید باور کنید که آرامش مثل قرص و آمپول که استفاده میکنیم برا درمان، مجبوریم داشته باشیم. باید ببینین با چی وقتتون میگذره، مثلاً من یه کتاب رنگ آمیزی خریده بودم، همون هفته که بچم رو از دست دادم.خط خطی کردن انگار آرومم میکرد.کلی کاغذ خط خطی شده داشتم. همسرم تو جاده از ته دل جیغ میکشید. هرکس فرق میکنه. ولی سعی کنین اول خودتون رو کمی تخلیه کنین.
بعد از مدتی وسواس گرفته بودم، هر روز تمام خونه رو میسابیدم. برا خودتون خرید کنین، ما اون چند ماه حقوق هم نگرفته بودیم. ولی با همسرم، گاهی هم تنها میرفتم، شده یه چیز کوچکی میخریدم.یه رژ یا لاک جدید، نه خیلی گرون.یا کافه می رفتم کتاب میخوندم. بعضی وقتا که بارون میبارید بی هدف قدم میزدم. پارک بانوان دوچرخه سواری. کلا هربار که فکری میشدم یه کار میکردم. بماند که بعضیا بهم میگفتن بیکار...
مرحله سوم که پنج شیش ماه گذشت کلاس ثبت نام کردم، دوره معلمی، اصلا کارورزی که با بچه ها داشتم تمام وقت من رو پر کرد، نفهمیدم چندماه چطور گذشت. با معلما اردو رفتیم و مشغول طرح درس و گزارش کار شدم.
اینهایی که میگم فقط شما میفهمین چقدر انجام دادنش سخت بود، شاید از نظر بقیه ساده به نظر بیاد.حتی موقع تایپ پایان نامم اشک نمیداشت صفحه رو ببینم. واقعا زجر کشیدم، اما چندتا چیز بهم انرژی میداد. اول اینکه میدونستم خدا مهربونه و این بهم امید حرکت میداد. محرم و صفر هم بود، مداحی که گوش میدادم درد خودم به نظرم خیلی کوچیک تر میشد.
دوم اینکه بچه بعدی که گناهی نداره، قرار نیست اون بیاد برای آروم کردن من؛ حق داره مادر سالم داشته باشه.
سوم اینکه اتفاقی با چند نفر آشنا شدم که شرایط مشابه من رو داشتن و الان سنشون گذشته بود. یه سری ترحم انگیز به نظرم میومدن، جوری که هیچ کس دلش نمیخواست جای اونا باشه،ظاهر افسرده و بی اعتماد به نفس.طبعا دوستای کمی هم داشتن، هیچ پیشرفتی هم تو زندگی نداشتن. اما یه سریشون عین مردم عادی به نظر میومدن، حتی جذاب تر.جالبه که گروه اول بعضاً بچه دار شده بودن و گروه دوم دیگه هیچ وقت بچه دار نشدن. من هیچ کدومشون رو قضاوت نمیکنم، هرکسی شرایطی داره.
منظورم اینه عزت نفستون رو حفظ کنین، خدای نکرده، گوش شیطون کر، اگر هم نشد بعد از چند سال لااقل به یه هدفی رسیده باشیم. مثلاً آرزوی من این بود معلم شم، تمام تلاشم رو براش میکردم،اولش سخت ولی بعدش لذت بخش بود. البته هم موقع پریودی کلللی گریه میکردم، سیسمونیا و مامانای با کالسکه امونم رو بریده بودن، با همسرم بحث و داد وبیداد میکردیم و باز آشتی و باز زندگی ادامه داشت...
ببخشید اگر طولانی شد و از حوصلتون خارج بود، فقط دلم میخواست کوچکترین کمکی هم شده بکنم، شاید انگیزتون بیشتر شه، استرس کمتر و ایشالااااا بارداری مجدد. از صمیم قلبم براتون دعا میکنم،هر روز