عزیزم،از صمیم قلبم برات دعا میکنم. میفهممت.هنوز داغت تازست. گریه کن عزیزم،نریز تو خودت..
من روزا که تنها بودم میرفتم اتاق پسرم بلند بلند گریه میکرد،باهاش حرف میزدم.تا الان که سه سال گذشته، هربار گذرم از مسیر بهشت زهرا باشه زار زار گریه میکنم. ولی چون همه هدفم دوباره باردار شدن بود، به خاطرش ورزش کردم،روحیم رو بردم بالا،درس خوندم. همسرم میگفت تا آمادگیش رو نداشته باشی نمیخوام، راستم میگفت، چون دومی هم به خاطر استرس زیاد سقط شد.با اینکه یک سال گذشته بود.اولی تو هفته سی و هفت که رفتیم سونو تو یک چشم به هم زدن همه چیز خراب شد،گفتن تموم کرده،برین درش بیارین.(مسیر بند ناف با خونریزی بسته و بعدش کنده شده بود)
مستأجری به دادم رسید.خونمون رو که عوض کردیم حالم خیلی بهتر شد.در و دیوار اون خونه زجرم میداد.هرچند انگار یه تیکه از وجودم رو اونجا جا می داشتم😔
نه ماه بعد سقط، دخترم رو باردار شدم.دقیقا اولین روزای کرونا فهمیدم. تا سه چهار ماه به کسی نگفتیم،سونو هم نرفته بودم.نذر کرده بودم هر روزی که به خیر بگذره یه تسبیح صلوات و یه زیارت عاشورا میخوندم.سخت بود،آخرای بارداری خیلی داستان داشتیم،خیلی پر استرس.ولی خدارو شکر گذشت. الان دخترم زندگیمون رو عوض کرده.
از ته دلم از خدا برا شما هم میخوام💜💜💜💜