بابای منم همینه😠ازش متنفرم.زمان مجردیم بود روزی یه میلیون درآمد داشت ولی من با کفش و مانتو کهنه میرفتم دانشگاه.همه فکر میکردن بچه گدام.خودم یا مامانم واسم لباس میخریدیم میومد پاره شون میکرد.میگف حق نداری بپوشی😔فقط میخوام بمیره.هیچ نقشی تو زندگیم نداشته هیچی
خب گلم پدر مادر هم آدم هستن آدمها هم متفاوت شاید پدر مادر شما اینجور باشن و نمیشه همه آدمها رو مثل هم دید
پدر مادر من زندگی موفقی نداشتن الانم ندارن من که بچه شون هستم قدرت تشخیصم بیشتره ولی اون دوتا هنوز مثل بچه های نوجوون هستن کل کل و فکر زندگی نبودن و کلا حال خودشونن فقط ادعاشون بیشتر شده
من مجرد بودم خيلي با بابام بحثم ميشد
الهی بمیرم ،فراموش کن اون روزارو عزیزم .
الان دیگه اجازه نده ک کسی بهت توهین کنه و زور بگه و اذیتت کنه .
من به هیچ عنوان حرف زور کسی رو تحمل نمیکنم، تا به حال تو روی بابامم واینستادم چون تا به الان کوچکترین حرف زوری نزده و مارو مجبور به کاری نکرده و اگه هزارتومنم دستش بیاد میاره میذاره وسط .
شماهم از همسرت پدری بساز که دوست داری نه آدمی ک بتونه دور از جون تو سرت بزنه
بابای من میگفت واسه آیندتون
الان 24 سالمه هنوزم میگه واسه آینده در حالی که مثل روز برام روشن داره دروغ میگه
دیگه کدوم آینده؟
مگه قرار چندسال دیگه من با مادر و پدرم زندگی کنم؟
الانم میگه وضعیت اقتصادی بده ندارم
کل بچگی و جوونیم بدبختی کشیدم حالا هم که به این سن رسیدم اینجوری
چند وقت دیگه هم برم سرکار با پول خودم باید همه چیز بخرم
نمیدونم پدرم این وسط چیکار میکرد
چقدر ماها شبیه همیم منم فقط پول سرکارم هست پدرن خبر نداره ازکجا میارم خوش وخرم جوون هم مونده حرص چی رو بخوره آخه همش ازجیب خودم میخرم خودش به همه میگه من غصه هیچیو نمیخورم راس میگه غصه بچشو چرا باید بخوره چنین به اصطلاح پدری
آدم خسیس پول چیکار میکرده؟
پول روی پول میزاره
من یکی از نزدیکانم همینطوری بود
تا وقتی مرد زنده بود زن و بچه اش عذاب میداد وقتی مرد زن و بچه اش فهمیدن کلی پول تو حساب بانکی مرد هست
الان رفتن کلی خرج خونشون کردن و اکثرا میرن مسافرت😂
من معماری میخوندم
خدانکنه عزیزم.زنده باشی💚
برای فرار از دست پدرم خودمو بدبخت کردم.زن یه ادم فقیره خیانت کار شدم.ولی باز ترجیح میدم به خونه ی پدرم.
تصور کن پدرم چقدر ظالمه که برگشته بهم میگه چندسال دیگه باید برین گدایی خرج زندگیتونو دربیارین.از وضعیت من لذت میبره.حالا انگار خودش خیلی بهم میرسید اشغال.
حتی جهیزیه هم نمیخره.انداخته گردن مامانم.الان 4سال از ازدواجم گذشته تازه یادش اومده جهیزیه بخره.چون پیش مادرشوهر میمونم تو یه اتاق.کلا جهیزیه رو بیخیال شده بود.میره خرید.منم که طبق معمول حق نظر دادن ندارم.خودش میره از پایین شهر جاهای دور افتاده واسه من وسایل میخره هیچ.ارزونترین وسایل.حتی نمکدونم خودش باید انتخاب کنه.بهم میگه که قانع باش به همینا.لیاقتت همینه.انگار چی خواستم ازش تاحالا
طبق معمول هم میریزم تو خودم.منه حامله رو به گریه انداخت ظالم.مامانمم میگه جوابشو نده.همش تقصیر مامانمه.اگه تو روش وایمیساد مارو بدبخت نمیکرد
خیلی جاها نباید سکوت کرد و باید حقو گرفت . رو پای خودت وایستا و سعی کن مستقل باشی ،جوری آینده رو بساز که حتئ به همسرتم نیاز نداشته باشی و در آینده دخترتم حسرتایی ک تو خوردی رو نخوره. به بچه هاتم یاد بده ک ضعیف نباشن
دقیقا مثل پدر من.بخدا جلوش جون بدیم میگه بمیرین.اما خودش یه ذره سرش درد کنه انواع اقسام متخصص میره.اونقد به خودش میرسه.مثل پسرای 20ساله میره بیرون با ماشین صدای ضبطشو میبره بالا.دردو غمی نداره که.
فقط فکر خودشه.
تاحالا کار کرده واسه خودش.همش مامانم خرجمونو میکشید.هیچی واسه ما نکرده اشغال
