من دیروز روخونه مادر همسرم گذروندم، یکم سخته ولی خب ما هم به سن اونا میرسیم، امید دارم اون موقه یکی هم دست ما رو بگیره
دیشب جای همگی رفتیم حرم، شب تولدم بود حسابی چسبید،از دیشب که یه عالمه دختر کوچولو دیدم تو ثحن موقع جشن، منم دلم دختر کوچولو خواست، فعلا با امام رضا یه صحبتایی داشتیم، تا انشالله ببینیم کی قسمتمون میشه😍😍😍😂
دیشب فقط شام حاضری درست کردم و خوردیم و خوابیدیم😴😴
امروز صب، یکم شیر تو یخچال بود،چون هوا گرمه نمیخوریمش، گذاشتم پنیر بشه، ماهی تو مواد خوابوندم واسه نهار.
یه قهوه درست کردم. و نشستم به کشیدن الگوی شومیز.
الگویی که با خیاطم کشیده بودم گذاشته بودم روی کیفم، زیپ کیفمم نبسته بودم، طی فرایند انتقال به خونه جناب همسر حواسش نبوده از روی کیف افتاده و این چنین شد که تمام صب امروزم تقریبا برای الگو میره، هر چند بدم نشد،چون خیلی کم الگو کشیدم تمرین میشه( مجبورم به جنبه مثبت ماجرا فک کنم دیگه😁).
الانم پسر جان دستور دادن بشینم و بغلشون کنم تا ماشین کوکی ها ببینن.
راسنی هوا معرکهههههه س، انقد که در حال و پنجره ها رو باز گذاشتم و از نسیم خنک لذت میبرم😍😍😍😍😍
خداکنه فردا هم هوا خوب باشه، همسر جان به ارزوش که طبیعت گردی روز جمعه هست برسه، طفلی از قبل ماه رمضون که میرفتیم هنوز منتظر اون جمعه مزبور هست تا بریم نهار بیرون. شاید این جمعه باشد، شااااید😍😍😍
من برم به ادامه الگوم رسم،اگه بتونم برش بزنم تا قبل نهار عالی میشه
دیروز متوجه شدم که تا مهمونی بززززرگ خونه مادر همسر تقریبا یه ماه مونده، من با خودم قرار داشتم تا اون موقع به حدی در خیاطی برسم که لباس مهمونیمو خودم بدوزم،البته با کمک خیاطم، ببینم میشه یا نه.
لباسی که مد نظمه سادس، یه دامن کوتاه با یه شومیز، پا چه دامنشو خریدم ولی واسه شومیزش پارچه پیدا نکردم، اول هفته دیگه قرار با خواهرم بریم خرید پارچه ، خداکنه پیدا کنم