سلام امروزم
صبح با صدای زنگ تلفن خواهر شوهرم بیدار شدم
مانتو مشکی می خواست ازم شهرشون یه شهر دیگست و اخر هفته ها هم میان شهر ما خونه دارن بچه ی یکی از دوستاشون فوت شد اونم با مانتو رنگی اومده بود شهر ما خلاصه مانتو ازم گرفت نهارم خونمون با خانواده موند من تند تند تو این گرما نهار پختم چرا گرما ؟ چون پذیراییمون کولر اصلا جواب نمی ده باید ایستاده بخریم نهارم لوبیا پلو با گوشت چرخی پختم و ما تو اتاق خواب ها مستقریم
نهار خوردیم و ظرفاشو چیدم ماشین و خواهر شوهرم زحمت گاز کشید خیلی تمیزه یکمم از تو پلوپز و اینام ایراد گرفت که یکم توهاش تمیز کن منم گفتم حال ندااارم
بعد نهار خوابیدیم و اون رفت تشییع و منم یکم ریلکس کردم رفتم به مغازم سر زدم رفتم خونه ی بابام شام ( خود مامانم زنگ زد گفت بیاین) و اونجا هم در گرماااای بسیار طاغت فرسای خونه ی بابام آشپزخونشو برقی زدم
ظرفا رو یکم شستم برنج پختم
بعد شام هم اومدم خونه غذای فردای همسرم رو پختم و ماشین تنظیم کردم برا ۵ صبح
و الانم دارم گزارش می نویسم
اها صبح لباسا رو پهن کردم خونه رو برقی کشیدم
آشپزخونه رو دستمال کردم