اشکل نداره انشاالله در کنار هم
من راضیم بشم ۷۰ تو عروسیم ۷۵ بودم ۱۰ سال پیش هیچکی باورش نمیشد فکر میکردن شصت کیلوام ولی خوب بعد زایمان سزارینم بدنم انگار کش اومده
بدیشم اینه پایین تنه دوبرابر بالاتنه اس
منم امروز ورن کردم ۹۱ ام از این به بعد کاهش داشته باشم
میام مینوسم انگیزه بگیرم
والا مشکل من از سال 98 شروع شد پنیک بودم و افسردگی و اضطراب بعدش اومد ی عالم دارو استفاده کردم
الان این دکترم تشخیص دو قطبیم داده روزی س تا لیتیم دو تا پاروکستیم دو تا آدامدز
بعد معدم داغون شد هم از مشکلم هم از قرصا 6 تام قرص معده
داغون شدم الان ی کوچولووو حالم بهتره ولی یادم نیست دیگه حال خوش چ شکلیه از سی سالگی ب بعد دنیام جهنم شد یادم نیست حال قبلمو
من حالتو درک می کنم من گاهی حالم خیییلی بده میشه من سابقه ی توهم هم داشتم ...
من فیبرومیالژی هم دارم تنم همیشه درد داره بند بند انگشتام درد دارم منم ۵ سال درگیر فیبرومیالژیم گفتی قبل سی سالگی یادم نمیاد منم بدنمو بدون درد اصلا یادم نمیاد چه شکلیه
ممنونم عزیزم ان شاالله واقعا همین طوری باشه
اتفاقا شمال بودیم فصل بهار نارنج بود، هم شربت بهار زیاد خوردیم هم توت فرنگی خریدیم مربا و شربتشو زیاد مصرف کردیم
ولی دکتر تو معاینه گفت احتمالا ریه هاش درگیر عفونت شده😭
والا خیلی دکتر عوض کردم دیگه خستم شد
مهم نیست برام فوقش میمیرم دیگه
شما دکترت اسمش چیه
ولی واقعیت من دوست ندارم تا اخر عمرم با این حال بمونم
دوست دارم خوب بشم
درسته خیلی اوقات ب ناامیدی و پوچی میرسم
ولی ارزوم بهتر شدن خودم و همه کساییه ک دچارن ب این اختلال
جان سلامت عزیز دلم😘🥰
درسته ایتجا مجازیه ولی دوستیامون واقعیه و نباشین نگران میشم،منم گاهی که فرصت نمیکنم اینجا سربزنم فکرم اینجاست و از اینکه نمیتونم بیام ناراحت میشم.
ممنونم از لطفی که بهم دارین ❤️🌹
خیلی ممنونم، تارا رو یادمه فکر کنم اهل اصفهان بودن و میگفتن موهاشون بوره😃ولی بلبلشون رو یادم نمیاد😅
از شما ممنونم به خاطر دعاتون الهی همه مریضا شفا پیدا کنن ،ان شاءالله سلامتی یار همیشگی شما و عزیزانت باشه🤲🤲🤲خواهرم تقریبا یک سال میشه که حالش خوب نیست و تا تهران و شیراز هم رفت ولی بی فایده هنوز دقیق نمیدونن مشکلش چیه،نسبتا بهتر شده در مقایسه با اوائل ولی هنوز خوب نشده😔😔
سلام 🌹🌹
من امروزم رو مثل روزهای اخیر با نرمش شروع کردم. بعد یه صبحونه سریع برا پسرم و شوهرم درست کردم و اونا رو راهی کردم.
خونه رو مرتب کردم، ظرف های شب قبل و صبحونه رو شستم و کشوی ادویه رو مرتب کردم.
بعدم ناهار و مرتب کردن خونه ی داغون. بعد از ناهار مهمون اومد یه پذیرایی مختصر کردم.
بچه ها با مهمونها سرگرم شدند منم از فرصت استفاده کردم و یه طبقه از کمد رو ریختم بیرون.
لباسهای کوچیک شده ی بچه ها رو جدا کردم برای دادن به کسایی که نیاز دارند. وسایل رو گذاشتم تو کارتن و بسته بندی کردم تا عصر طول کشید.
مهمونها عصر که رفتند، خونه بازم داغون شده بود. یه بار دیگه همه جا رو مرتب کردم، جارو برقی کشیدم و ظرف شستم.
همبن که من کارم تموم شد شوهرم از در وارد شد و گفت از طرف بنگاه میخواند بیاند خونه رو ببینند.
فقط فرصت کردم لباسم رو عوض کنم. بعد تو دلم خدا رو شکر کردم که خونه تمیزه.
بعدم یه شام سردستی و مهمون سرزده داشتم. برا مهمون هم همون رو گذاشتم دیگه.
الانم ظرفها رو شستم. لباسهای کثیف بچه ها مونده میذارم صبح زود بشورم الان خوابم میاد.
راستی من به عهدم با خودم وفادار موندم این چند روز تا ۱۰,۱۱ شب نگاه گوشیم نکردم(به جز تماس). این برای من معتاد به گوشی یه موفقیت بزرگه.🤗
✨✨✨
اخر شب، مراقب افکارم بودم و از یه بحث و جدل بیخود با شوهرم پیشگیری کردم. خدا رو شکر حل شد.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز