و بالاخره پنجشنبه
پارسا و علی که مدرسه نداشتن و با محمد خواب بودن
من با همسرم و ثنا رفتیم
مدرسه ثنا جلسه داشتیم
مسیر برگشت تا یه جایی با اتوبوس اومدم و بقیه مسیر که طولانی هم بود پیاده برگشتم
سر راه نون شیرمال و نون ساندویچی و چیپس خریدم، مهار دعوت بودم و گفتم همسر نیست برای بچه ها ساندویچ مرغ و پنیر و چیپس درست کنم که راحت بخورن
ساعتهای 10 اومدم خونه فقط علی بیدار شده بود، پارسا و محمد رو بیدار کردن همون شیرمال هارو به عنوان صبحانه خوردن
سینه مرغ گذاشتم بپزه، ظرف شستم
بچه ها چند روزیه رفتن یک توپ پینگ پنگ خریدن و روی میز غذاخوری دم دستی و با دو عدد دمپایی به جای راکت😆 بازی میکنن و همش مسابقات لیگشون پابرجاست، کم کم دارن پیشرفت میکنن و احتمالا یکی دوتا نوشاد عالمیان طی سالهای آینده تقدیم جامعه ورزشی میکنیم 😉
خواستم برم کم کم کارهای مهمونی رفتن رو اوکی کنم اما همسرم تلفنی گفت نمیخواد بری و بچه ها تنهان و....😒
همچنان دو دل بودم و در حال غر غر که پدرشوهر سرزده اومدن و گفتم دیگه بیخیال همون دخل خوب بمونم و با همسر موافقت کنم 🙄
برامون کلی آش نذری آورده بودن، حبوبات و ادویه و نبات و خرما هم خریده بودن
دم اذان بود و میخواستن نماز بخونن و باز مجازات کسی که لباس های مزون رو همون موقع جمع نکرد این بود که بره بین انبوهی لباس جا باز کنه که پدرشوهر که داره نگاه میکنه بتونه نماز بخونه 😬
تا ایشون نماز بخونن ریخت و پاش های نشیمن و اشپزخونه جمع شد و هال جارو شد (این است از مزایای نقشه ی عجیب خونمون 😅)
بعدم خودم نماز خوندم و اتاق خودم رو هم پشت درهای بسته تمیز کردم
پدرشوهرم برای سرامیک های یکی از سرویس ها که بند کشی های سرامیک هاش نیاز به تعمیر داشت یک ماده پوشاننده خریده بودن که درستش کنن
گفتن سرویس رو آب کشیدم و خشک کردم و رفتن اونجا مشغول شدن
منم کلی کار ریز و درشت کردم
منو نهار به خاطر مهمان باز تغییر کرد و سینه های مرغ رو ریش ریش کردم و با زرشک و مغز پسته و گلاب و کره تبدیل کردم به مرصع پلو
پلو رو دم کردم، سالاد درست کردم
ظرف شستم
پدرشوهر بعد سرویس با بچه ها رفتن برگ های خشک حیاط رو جمع کنند
حبوباتی که خریده بودن ریختم تو ظرفهاشون
قرار بود ثنا با اژانس بانوان بیاد اما پیدا نشد و همسرم مجبور شد بره دنبالش و ظهر بیاد خونه
اومدن و به اتفاق نهار خوردیم
بعد نهار برای پدرشوهر رو تخت محمد که ماههاست خالی مونده ملافه و بالشت و پتو تمیز گذاشتم که بخوابن خودمون هم رفتیم دراز بکشیم و گوشی کردی کردم
یکم بعد اومدم بیرون دیدم پدرشوهر بی سر و صدا رفتن
چای دم کردم، رفتم سراغ ادویه هایی که خریده بودن و منقل کردم به ظرفهاشون البته آنقدر زیاد بود که علاوه بر ظرفها مجبور شدم به شیشه های تو کابینت هم متوسل بشم
احتمالا به مدت دو سال از زرد چوبه و فلفل سیاه و سماق و به طور مادام العمر از خرید پودر لیمو عمانی بی نیاز شدیم 😆
ریخت و پاش جابه جایی ادویه هارو تمبز کردم، نشستم چای بخورم و به پیشنهاد ثنا دوتایی مشاعره کردیم 😍 همیشه پایه مشاعره پارسا بود و نمیدونستم ثنا این همه شعر حفظ کرده، کلی از شعرهای من و پارسا رو حین مشاعره های ما حفظ شده بود 😍
دیگه بعدش ظرف شستم
به همسر چای دادم
لباسهای مزون رو جمع کردم
برای پارسا تست ریاضی حل کردم
شام اش رشته خوردیم، و باز ظرف و جمع و جور آخر شب و خواب
راستی چند روزی هست سینک خالی آخر شب و جمع و جور آخر شب اومده تو لیست عادتهام 😊