سلاااام
مامان فرناز جون، انشالله پیام بعدی که تو تاپیک میذاری، خبر پیدا شدن دستبندت هم همراهش باشه🥰.
سوسن جون خداروشکر که مامانت بهترن، 🥰🌻.
و من امروز:
فائزه صبح زود اومد خونه و منم نشستم پای لپتاپ
تا بچه ها بیدار شن در سکوت بودیم ، وقتی بیدار شدم بساط صبحانه و چایی مهیا شد، سر سفره یکم با فایزه گپ زدیم، دختری بسیار دوست داشتنی هست🥰🥰.
بازم نشستم پای لپتاپ
اون وسطا یه دوش گرفتم
ماشین لباسشویی روشن کردم و پهن کردم
یکم با بچه ها برف دیدیم به قول شهرزاد از پشت پنجره🙄.
نهار رو فایزه زحمتشو کشید
با هم خوردیم
بعدش علی خیلی ذوق داشت ادم برفی درست کنه
تا جایی که میشد پسرا رو پوشوندیم و با فایزه رفتیم تو حیاط
دستکش نداشتیم نشد ادم برفی درست کنیم.
در حیاط رو باز کردیم و یکم درختا رو از نزدیک دیدیم، فووووق العاده حس قشنگی داشت.
یکم موندیم و روی برفها راه رفتیم بعدش فایزه رفت و ما برگشتیم خونه.
یکم دیگه پسرا شیطونی کردن و بعدش همگی خوابیدیم.
بیدار که شدیم ، یکم خونه رو مرتب کردم، هلی جون یه تمرین داشت همراهیش کردم تا انجام بده
فردا یه کار اداری دارم مدارکمو جمع بندی کردم و اماده کردم
شام داشتیم
برای فردا قیمه گذاشتم
ظرفها رو شستم
یکم دیگه اموزش دیدم(امروز خداروشکر خیلی خوب پیش رفتم۱٠ تا اپیزود دیدم و تمرین کردم.)
همسرم اومدن(کفشهاشو از جلو در مسجد دزدیده بودن😐😐😐🙄) کمتر از دوماه بود خریده بود، حالش گرفته بود،
شام رو همسرم گرم کردن و سفره انداختیم
شام صرف شد و جم شد و ظرفاش شسته شد
علی جون فردا تعطیل شد بخاطر برف(امشب تصمیم داره دیر بخوابه چون فردا لارم نیست زود بیدار شه😐😁).