سلاااامممم سلاااممم خواهرای گلممم
مابرگشتیم ،جاتون خالی خیییبی خوب بود خوش گذشت
گفته بودم قراره از طرف مهد بریم بیرون
بعععععععععد
صب منو پسرم با بدبختی حاضر شدیم رفتیم
چون دخترم گرررریه میکرد ، گریه که نه عربده میکشید و نمیزاشت حاضرشیم 😑😑
هررررچی هم داشتیم هی دادیم دستش تا یک ثانیه آروم بگیره
به اسباب بازی ها که نگاه نمیکرد رسیدیم به لاک های من که ریخیتیم جلوش بزاره کارامونو کنیم بپوشیم
همممه چی الان تو اتاق درهم و برهمه 😐😐 بری توش گم شدی !!!
بهرحال بالاخره رسیدیم به مرحله ی زنگیدن به آژانس و خودمونو پرت کردیم بیرون از خونه !!! پوووووففف
و بالاخره آروم شدن گل دختر (من هی اسمش رو نمیگم جهت شناسایی نشدنم !!!)
امممممماااا وقتی رسیدیم اونجا جاتون خالی خیلی خووش گذشت اول صبح که ورزش مادرا بود بهراه بچها و بازی بچها
بعدم که دیگه رفتیم نشستیم
وااااییی بچها من افتادم بینِ معلم پسرم و مدیرش 🤣🤣🤣🤣
وااایی خیییلی معلمشون پرانرژی و دوستداشتنی بود
خداروشاکرم که کلاس پسرمو بادیدن معلم هاشون درست انتخاب کردم
واااااییییی بچها !! از ماکارونیم نگم براتون 🤣🤣🤣
دیشب بهمراه دخترکم که همچنان چسبناک و عربده زنان بود با بدبختی پخیدم
همیشه با سویا میپختم اینبار نبود مجبور شدم گوشت چرخ شده بزنم ، اونم با رب خونگی که میدونین هرچقدر هم بزنی آخرشم ماکی رو به خوشرنگیِ رب بیرون نمیکنه
خلاصه بیرنگ ترین و افتضاح تریییییین ماکایِ عمرمو پختم ،آخه همیشه هرچقدر هم بد میشد بازم قابل تحمل بود
اما اینسری اصن یه چیزی شده بود شفته !!! بیرنگ یه جوری بود !!! خلاصه من هی درِ ظرف غدا رو بهش تکیه میدادم که وقتی میخورم محتویات مشخص نباشه 🤣🤣🤣🤣وااااییییبی
البته برای معلم پسرمم که کنارم بود تعریف کردم قضیه رو و بهش گفتم که بدترین ماکارونی عمرمو پختم اونم خندید
خلاصه انقدرم گشنم بود تا تهش خوردممم
پسرم انگار یکم حالت سرماخوردگی داشت و خییلی بیحال بود طفلک اصلا نتونست بازی کنه و بهش خوش بگذره فقط اندکی تابش دادم
بعععدددِ یکم دیگه خوش و بِش موقع رفتن خانم مدیر تعارف زد که من میبرمتون گفتم نه مرسی ما مسیرمون دوره
اما هم مسیر در اومدیم و نزاشت به آژانس زنگیدن کنم
و بچها جالبترش اینجا بود که فهمیدیم همسایه ایم 🤣🤣🤣
دوتا خونه قبلِ ما هستن
و تو این سالها ندیده بودیمشون 😑😑😑
واااایییی خییییلی جالب بود خیلی زیاد 😂😂
و حالا
من موندم و باز یه خونه ی پوکیده و دوتا بچه ی نصفه نیمه سرماخورده که امکان داره خودمم بگیرم
و خونه ی مادر همسرم که کسی اومده و همه اونجان
باید عصر بچه ها رو یه دکتر بردن کنیم
برای رفتن به مهمونی هم باید تجدید نظر کنیم ببینیم چه کنیم
فعلا برم باز یه حریره بادام برای بچها تهیه و تنظیم بنمایم
بعدا میام پیام های پرمهرتونو که جواب ندادم می پاسخم عشقاااا
دوستون دارم .