سلام دوستان عزیزم
دیشب دیشب دیر خوابیدم و چندباذم له خاطر همسرم و پسرم بیدار شدم . هر دوتا شونم آب میخواستن 😊 و اینگونه خوابم خراب شد . و نماز صبح نتونستم بیدارشم
.
ساعت 6 به زور بیدا شدم 😞
هم پسرا هم آقای پدر بیدارشده بودن همش میگفتن گشنمونه آقای پدر هم بعد مدت ها قرار بود بره محل کارش به خاطر همین همش صدام میزد . 😬
خب بیدارشدم و صبحونه آماده کردم کمک همسرم کردم تا خورد خودم اصلا نمیتونستم بهورم خوابم میومد . 😞
همسرمو اماده کردم و بدرقه شدن ساعت 7 بود
خواستم بخوابم که باز نشد بچه خواهر همسرم اومد و فهمیدم که اومدن خونه مادر همسرم و هر لحظه ممکنه بیان خونه ی ما . 😬
برناممو نوشتم مشغول شدم 😇
کل خونه رو مرتب کردم 🙂
صبحونه خوردم 🙂
ظرفاترو شستم 😬
بعد با خودم گفتم بزار یرم خونه مادر همسرم تا اونا نیان و منم بعدش با خیال راحت کارامو بکنم . 😂
اماده شدم رفتم یه ساعتی موندم و اومدم خونه اونام فهمیدن همسرم خونه نیست گفتن بعدازظهر میایم دیدنش نقشم گرفت 😂
کل خونه رو جارو کشیدم 😇
به مرغا اب و دون دادم 🙂
مرغ داداشم دیروز خریده بود شستم بسته بندیشون کردم گذاشتم فریزر 😬
گاز و اپن و یخچال کل آشپزخونه رو دستمال کشیدم . 😇
تا اینجا شد ساعت 11. 😊
در طول کارام همش نگران همسرم بودم ایت الکرسی کیخوندم که اتفاقی براش نیافته 😞
خب بالاخره همسرم هم اومدن و داروهاشو دادم خوردن .
استراحت کردن . چای دم کردم براشون . 😇
ناهارم مادر همسرم سوپ درست کردن براشون دادم خوردن . 😇
غذا گرم کردم خودم و پسرا خوردیم . 🙂
ظرفاشو شستم 😬
نماز خوندم 😇
دو ساعتی خوابیدم در طول خواب شاید صد مرتبه بیدارشدم محمد بهونه میگرفتم میگفت اینو میخوام اونو میخوام ........ولی من تسلیم نشدم و به خوابم ادامه دادم 😂
بعدش هم برادرای همسرم اومدن و پذیرایی شدن و رفتن .
خواهر همسرم اومدن دیدن همسرم چون خیلی وقت بود که نیومده بودن زود برای شام دست به کارشدم و شام اماده کردم و نذاشتم برن .
ساعت 8 شام اما ه شد . 😇
شام خوردیم ظرفاشو به کمک دخترشون شستم . 😬
چای دادم خوردن و رفتن تا اینجا شد فک کنم 9 و ربع .
داروهای همسرمو دادم خوردن .
الانم گزارش
نماز
و خواب البته دوست دارم بیدار بمونم تا صبح درس بخونم ولی فکر نکنم بشه.
راستی محمدم خوابه .
یاسین و طاها الان داداشم اومد دنبالشون رفتن خونه مامانم امشب همونجا میمونن . 😊
شب خوش التماس دعا 😘😘😘😘