سلام
دیروز صبح از خواب بیدار شدیم خواهرم زنگ زد گفت با مامان بابا رفتن حرم دارن برمیگردن و میان دنبالمون بریم خونشون.
ما هم سریع حاضر شدیم و باهاشون رفتیم خونه خواهرم، اونجا صبحونهذخوردیم، یکی دو ساعتی موندیم، بعدش برای نهار رفتیم خونه اون یکی خواهرم. خونشون یه حیاط کوچیک داره، بچه ها حسابی تو حیاط تخلیه شدن.
نهار صرف شد، ظرفاشو شستیم و اشپزخونه رو. مرتب کردیم.
بعدش خواهرم دوتا تشک داشت نو بودن،استفاده نمیشدن،بجاش بالشت کم داشت، بهش پیشنخاد دادم تبدیلشون کنه😎😁 این شد که همگی نشستیم پای کار و تشک ها رو تبدیل کردیم به ۶ تا بالش، بخش خیاطیش هم با من بود😎.
بعد یکم پنبه اضافه اورد قرار شد بیایم خونه ی ما پنبه ها رو به بالشتهام اضافه کنیم که چاقالوتر بشن، لاغر مردنی شده بودن.
با مامان بابام اومدیم خونه ما، روبالشتی ها رو انداختم ماشین، بالشتها رو با پنبه شارژ کردیم.
شام انلت گذاشتم
یکم خونه رو. جم کردم
یه دبه سرکه داشتیم پشت بوم بود، اورده بودیمش پایین که بشورمش، تا برداشتم دبه وا رفت، دسته ش کنده شد و تزکید وسط اشپزخونه.
مجبور شدیم فرش اشپزخونه رو جم کنیم تا بعدا ببریم خونه پدر همسرم بشوریم.
در همین اثنا همسرم نون خریده بود گذاشت رو. اپن، دستش خورد شیشه افتاد و به قطعات نامساوی تقسیم شد.
جارو اوردم و تمام خونه رو جارو زدم.
پسرا با باباشون رفتن حمام
شام رو. همسرم تکمیل کرد
شام خوردیم
میوه خوردیم
یکم تلوزیون نگاه کردیم
و بالخره خوابیدیم.
امروز صبح زود مامان بابام برگشتن خونشون.
بعد از صبحانه همکارم زنگ زد دپتا فایل بود باید تکمیل میشد، بلد نبود.
تقریبا تا ساعت۲، حدودا ۱۱ بار تماس گرفت، اخریا خودش روش نمیشد دیگه🙄😁، بالخره فایلها کامل شد و برای اداره ارسال شد.
این بین کلی کار انجام دادم
نهار لوبیا پلو درست کردم با سیب زمینی سرخ کرده.
یه گل کلم و یه مقداری هویج ریز کردم واسه ترشی اب گوجه، یسری بادمجون از باغ بابا اومده بود که کوچولو و خشکل بودن، گذاشتک با سرکه بپزه تا باهاشون ترشی شکم پر درست کنم.
ظرف شستم
نماز خوندم
ماشین روشن کردم پهن شد
لباسهای شسته تا شد رفت کمد
برای علی نقطه بازی کشیدم تا خودش پر کنه
و غول مرحله احر پسرا رو. خوابوندم.
در ادامه:
همسرم گوجه گرفته برده خونه باباش تا رب درست کنه، امروز عصر و فردا صرف اونها میشه.
فرشهای اشپزخونه و راهرو رو. هم جم کردیم ببریم فردا خونه اونا بشوریم.
دیگه فک نمیکنم این اخر هفته بتونیم کار دیگه ای انجام بدیم.
اها راستی واسه پنج شنبه اینده رییسم تماس گرفت دعوت کرد به نهار دسته جمعی (خیلی علاقه ای ندارم برم فعلا تشکر کردم وگفتم اگه بتونم میام ولی احتمالا نرم🙄😁).
غروب یه تماس بگیرم حال مامانمو بپرسم ببسنم تو راه اذیت نشده باشن
و الانم یکم بخوابم