سلام دوستای خوبم...کلی باهاتون حرف دارم..ولی وقت ندارم...خیلی هم خسته ام..این چندوقت درگیر مریضی داداش کوچولو بودم...الان خیلی بهتره..و البته خونه تکونی...هنوزم تموم نشده...
طاها داره میره و میاد...مهمترین مسایلش...یه مقدار از مدرسه که میاد خستگی بهش غلبه کرده و با داد و بیداد و گیردادنهای بیخود منو آزار میده..خودش که به خواب مقاومه و منم اصرار نمیکنم..چون اگه یه کم خستگیش دربره...شب دیگه خیلی دیر خواهد خوابید..الان از ساعت 8برای خوابوندنش اقدام میکنم و تا قبل از 9 موفق میشم..صبح هم 6ونیم پامیشه..به نظرتون خوابش کافیه؟
یه روز تو کلاس پاک کنش رو گم کرده و کللللی گریه کرده...بیچاره خانومشون بهش یه پاک کن نو و خوگشل داده بود..ولی بازم تا 2-3 روز بعد هنوز تو کلاس دنبالش میگرده..وقتی رفتیم جلسه...خانوم چیزی نگفت...ولی پریروز طاها خودش گفت که تو کلاس به خانوم گفته نامرد...(احتمالا با صدای بلند...همراه گریه و تکرار هم کرده)و مثل اینکه کار به آقای معاون پرورشی و خانوم ناظم کشیده شده..و فکر کنم اومدن کلاس و طاها عذرخواهی کرده و..خلاصه خودش که کلا از تعریف کردن بدش میاد...و به زور ازش حرف میکشم..ولی باید ببینم اگه منو ببینن چیزی بهم میگن یانه...فعلا که هیچ یادداشتای هم نذاشتن...
ولی مدرسه رو خیلی دوست داره...مشقاشو خوب مینویسه...اما با غر غر که زیاده و دستم درد میگیره و خسته شدم و ...
نمیدونم...دیگه...آهان...خوراکیهاشو تقریبا میخوره...بد نیست...
دوست دارم درباره تموم پستهاتون منم پست بذارم..خیلیییی حرف دارم...ایشالا سرفرصت میام...و جواب... محبتاتونو میدم...