من اونقدر بی عدالتی دیدم ک اسمشونم میاد تنم میلرزه بغضم میگیره
ي جوري با رفتارات بهش بفهمون خوشت نمياد اونجا باشه تا بذاره بره خودش
همه دل پری دارن
کسی هست که صحبت کنیم؟
سلام به همگی.بچه من تو یه خونه کوچیکی با خانواده شوهرم زندگی میکنم و اون یکی پسرشون هم بازنش اونجا زندگی میکنه.مادرشوهر من خالمه و پدر شوهر عموم اون یکی عروسش هم از فامیلای نزدیکمون هست .با اینکه من از اون عرسشون بهترم و بیشتر بهشون میرسم اما اونا هوای اون رو بیشتر دادن و از همه بدتر دستور دادنای مادر شوهرمه که منو کلافه کرده با اینکه خواهرشوهر مجرد دارم .اما اون به من دستور میده و به خواهرشوهرم و جاریم دستور نمیده بهم بگید چکار کنم بخدا کلافه شدم حس میکنم ازم سؤاستفاده میکنه
با اینکه خالم از اون عروسش زیاد خوشش نمیاد اما آن چنان بهش احترام میزاره و هواشو داره که انگار نمیدونم کیه . و منو فقط موقع دستور دادنا میشناسه تو رو خدا بهم بگید چطور باهاش رفتار کنم که بفهمه من از این کاراش ناراحتم
مداوم برو این کارو کن برو این رو بیار برو اونو ببر برو اون بشور برو چایی درس کن و با اینکه خواهرشوهرم و اون عروسش پیشش نشستن اما فقط به من دستور میده.
خواهرشوهر مجردم هم مدام تو اتاقمون نشسته و تلویزیون نگاه میکنه و اتاقمون پر رفت و امد حتی نمیشه توش یه دقیقه استراحت کرد واسمون هم امکانش نیست مستقل بشیم شاید فقط وقت خواب از اتاقمون میزنه بیرون
تورو خدا بهم یه راه کاری بدید.که بتونم نارضایتیم رو نشون بدم
من دیگه کارم به قرص ارام بخش کشیده اونقد ریختم تو خودم و کاری از پیش نرفت هر گریه ای بی جواب... اشتباهه خدارو خوش نمیاد دخالت و انتظارات نابجا...
مادرشوهر من خیلی موذیه. زبون بد نداره اهل دخالتم نیست البته منم رو ندادم بهش ولی موذیه. بگی ف می‌ره فرحزاد برمی‌گرده. فکرم میکنه باید از بچه‌هاش بکَنه. کلی سر این موضوعات من و شوهرم دعوامون شده.
بعد اصلا مادر و دختر زبون تبریک ندارن. چند روز پیش سالگرد ازدواجمون بود شوهرم برام تکپوش خرید امشب دستم دیدن ولی یه کلمه نگفتن مبارکه. واسه هیچی نمی‌گن. من اولا فک میکردم متوجه نمی‌شن یا به کسی نمی‌گن ولی بعد دیدم نه به همه می‌گن فقط به من نمی‌گن. البته اصلااااا برام مهم نیست دیگه. اوایل ناراحت میشدم الان می‌گم بهتر بذا بسوزن.
مادرشوهرم خیلی کارای چیپ و بی‌کلاسی هم میکنه از کاراش عقم میگیره مثلا وقتی جایی نذری می‌دن فک میکنه باید زیاد ورداره غنیمته.
خیلی موقع عروسی منو اذیت کردن با بی‌خیالی و کمک نکردن و توقع داشتنشون. اما چوب خدا صدا نداره. خدا یه جاری بهم داد که چنان بلایی سرشون آورد که اشکشون درومد. چند هفته پیش هم دعوا کردن و قهرن. تا حدی که آرزشونه برادرشوهرم طلاق بده. فقط دلم برا برادرشوهرم می‌سوزه. فقط اون یه دونه تو خونوادشون خوب بود که اونم زن بد گیرش اومد.
سلام خانوماخیلی خوشحالم ک به جمع شمااومدم منم خیلی ازدست مادرشوهرموخواهرشوهرم اذیت کشیدم چندبارخاستم طلاق بگیرم اخرش بخاطربدنیااومدن دخترم زندگیمون بهترشدالان شوهرم همه جوره پشتمه منم هیچ بی احترامی نمیکنم بهشون اونان ک باکاراشون شوهرموزده میکنن نسبت به خودشون البته به نفع من کارمیکنن ازوقتی شوهرم بامن خوبه اونادارن میترکن شوهرمم میگ چون ماباهم خوبیم اوناناراحتن خوب من تاحالاکلی کتک خوردم ازدست شوهرم الان ولی خوب شده ولی اونااینونمیخان خواهرشوهرم باپرویی تمام هرچی اومدبه روم میگ منم شوهم جوابشونومیده بخاطراون ازمن بدشون میادماتویه حیاط مشترک زندگی میکنیم ولی خونم جداس۴تاخواهرشوهردارم ک همشون بامادرشوهرم زندگی میکنن دوتاش با۳تابچه اونجان دوتاشونم فقط براخواب میرن خونشون یعنی تویه حیاط کوچیک ۶تابچه باهم بازی میکنن بازی ک چ عرض کنم
