چقدر تجربه ها شبیه به هم هستن...
منم ساله اول ازدواجم با مامانم خونه تکونی میکردیم
مامانمم خیلی اهل پاکسازیه
هی گفت بردار شلوارک شوهرت رو بنداز بره آخه این چیه لکه های روغن و ...روش هست !
هی گفتم مامان آخه دوسش داره
گفت نبابا داغونه چ دوس داشتنی بنداز بره
اگه گفت چرا انداختی بگو مامانم انداخته !
رابطه ی مادرم با همسرم عالیه...
اما اصلا شوهرم هنگ کرد چون عاشق اون لباس بود .
یه مدت ک چشمش دنبالش بود همش فکر میکرد من شوخی میکنم باهاش ...
هنوزم فقط و فقط میگه واقعااا من اونو دوست داشتم تنها لباسی بود ک روش حساس بودم و به تو گفته بودم اما اهمیت ندادی تو😞😕😒
ولی واقعا پشیمونم ایکاش که انجام نمیدادم