برای جهیزیه سرویس چوب رو داماد باید میخرید که پولش نرسید و نخرید. یعنی پولشو داشت ولی گذاشت برای کسب و کارش. و همه هم گفتن فعلا مستاجرین تو اسباب کشی خراب میشه و...
هیچی نخریدیم حتی جاکفشی هم ندارم. کفشام اواره ازین طبقه کمددیواری به اون طبقه در گردشه.
برای همین میگم انگار هیچی سرجای خودش نیست!
من خودمم قبول دارم وسایلم زیاده دارم همینطور کمترشون میکنم ولی بازم زیادن!
کابینت هاش که قدیمی و فلزیه و زنگارش یه سره می ریزه روی وسایلم و قبل چیدن وسایلم، خودم که نتونستم رنگشون کنم و شوهرمم مدام میگفت من برای خونه کسی خرج نمیکنم هرچی میگم خودمون قراره استفاده کنیم گوش نمیده. فقط داخل کشواش رو خودم رنگ زدم چون افتضاح بودن
بعد مثلا پیچ و مهره و اینارو داخل قوطی ریختم ولی چون قوطی هاش یک شکل نیستن اذیتم میکنن.
همیشه میگن خونه محل آرامشه ولی من وقتی تو خونه م حالم اصلا خوب نیست. یعنی از بیرون که میام همین که درو باز میکنم و وارد خونه میشم کلا حالم ازین رو به اون رو میشه. همه وسیله های تو کشوا و کمدا همشون میان جلو چشام. حتی وسایل اضافی رو میذارم تو کارتن و چسب میزنم میذارم یه گوشه ولی همونا عین خوره میفتن به جونم
حالا قراره ازین خونه بریم تا دو سه ماه دیگه. دوس ندارم خونه بعدیم این شکلی باشه ولی میترسم دوباره این شلوغیارو با خودم ببرم اون خونه و حالم بدتر بشه
نمیدونم شاید وسواس فکری گرفتم نمیدونم چم شده