یازده روزه از رفتن مامان من گذشته. و من تمام پستهای این تاپیک رو تو این دو روزه خوندم.
نمیدونم قراره چطوری ادامه بدم. حال خوبی ندارم و داغونم. غبطه میخورم به کسایی که مامانشون یا عزیزشون سرطان تخمدان داشته و باز هم سالهای زیادی پیششون بوده. مثل همون وبلاگی که نوشته بود 8 سال مامانش باهاشون بوده. مامان من فقط 2 سال و نیم بعد فهمیدن بیماریش پیشمون بود.
چیزی که من فهمیدم اینه که هیچ وقت مقایسه نکنین. هیچی قرار نیس دقیقا برای شما همونطوری باشه که واسه بقیه بوده.
دارو و درمان خیلی پیشرفت کرده نسبت به قبل اما وقتی این بیماری تهاجمی میشه با این روشها نمیشه جلوشو گرفت . مگه اینکه خدا بخواد.
من الان به جایی رسیدم که نمیتونم دعا کنم. انقد که این دو ساله توکل و توسل کردم الان دیگه نمیتونم فعلا دعا بکنم. امیدوارم موقت باشه.