ببین عزیزم این فکرا ممکنه به ذهن هر کی بیاد اما تو دیگه خیلی داری به استقبالش میری......
ذهنتو آزاد کن.....
ببین حتی شاید همین افکار تو اتفاقایی که اخیرا برات افتاده بی تاثیر نیست.....
چون همش به این چیزا فکر میکنی یه بارش اون دارو رو خوردی و یه بارشم که عنبر نسا افکارت رو به هم ریختی.....
دقت کردی که همش اتفاقای مشابه داره برات میفته؟؟؟؟؟
چون ذهنت رو آزاد نمیکنی.....
میدونم سخته ولی سعیتو بکن.....
من خودمم یه مشکل دارم البته شاید بگم داشتم الان کمتر شده.....
همش ترس از تصادف و اتفاقای ناجور و از دست دادن عزیزامو داشتم.....
یعنی کافی بود همسرم یه ماموریتی بره تا پروازش زمین بشینه من هزار بار جون میدادم.....
خدا شاهده هر فکری که فکر کنی به ذهنم خطور میکرد.....
دور از جونش انقدر روحا اذیت میشدم زبونم لال حتی مراسم ختم و این چیزام جلو چشم میومد.....
اما خیلی رو خودم کار کردم.....
الان خیلی بهترم.....
پس عزیزم خواهش میکنم یه کم بیشتر به سمت چیزای + برو.....
حتی در مورد دکترت فکر کنم چون خیلی بی اعتماد جلو رفتی هر چی گیج بازی فراموشکاری بوده سر تو خالی کرده.....
خواهشا از کائنات شادیا و انرژیای +ش رو صدا بزن....