ببين من جوري بودم ميگفتم خداروشكر كه دوقلو نشد وگرنه رسما جون داده بودم انقد شرايط سخت بود ٦ ماه اولش سختتره فك كن تازه زايمان كردي بايد خوب بخوري من صبونه نون خالي ميخوردم بررراي الرژي بسرم بعد ٦ ماه انگار شرايط بهتر شد چون رفلاكسش بهتر شده ديگه نگه داشتنش بصورت ايستاده تموم شده ميتونستم بعد بادگلو زرتي بخخخخابم كنارش شباا،
ولي غذانخوردنش شروع شد بعد اونو سر شدم ديدم دندوناش داره پوسيده ميشن مسواك هيجوره نميذاشت
يعني اصلا تو خودم نميديم به بچه دوم بخام فكر كنم چون واقعااا خيلي اذيت بودم
ولي بعد قطع شيردهي كه يكم خوردم خون بمغزم رسيد و پوشك و كهواره ترك دادم پسرم شد نزديك دوسال و ٩ ماهش
ديگه به همسرم گفتم بريم من ميخام تكليفمووو بدونم اگه قراره بشه بزار تا فاصله سنيشون كمه بدردهم ميخورن بياريم اگه هم نشد كه يكم برم زندگي كنم 😁بعد٦ ماه چونه زدن راضي شد رفتم انتقال دادم
دختر عموم فصله سني بچه هاش زياده هميشه بهم ميگفت اشتباه منو نكني اون رفتدانشگاه اون تازه رف اول نميدونم چندسال ميشه ميگفت هيچ دركي نسبت بهم ندارن
ولي تفاوت سني بچه هاي خواهرم سه ساله درست كلي باهم. دعوا ميكننولي كليم باهم حال ميكنن
نميگم تك فرزندي بده ياااا خووووب
ولي من خودم حس ميكردم درسته تو رفاه بيشترين ولي خوب نيس بنظرم همه چيز كه رفاه نيس
يكي از دوستاي خواهرم تك فرزند بود هميشه ميگفت دنيا يخواهر و برادر بمن بدهكاره