فر سار خیلی دکتر خوبیه اما فقط و فقط و فقط نوزاد براش مهمه.....
یعنی همچین دعوام کرد حس کردم خائن ترین مادر دنیام.....
هنوزم هر چی فکر میکنم نمیدونم چطور میتونستم با قاشق حداقل سی سی شیر خشک رو به بچم بدم در حالی که با یه سی سی قطره داشتم خفش میکردم.....
باورت میشه اون روز یادم میاد نفسم بند میاد.....
من فقط سجده کردم و التماس میکردم خدایا بهم رحم کنننننن.....
یعنی بعدش فقط دست و پای مادر شوهرمو میبوسیدم که تونست خودشو حفظ کنه و تسلیم نشه و به لطف خدا برشگردونه.....
یادمه اون زمان که من عذاب وجدان داشتم خانوم دکتر طر ازی یه بار بهم گفت خودتو ناراحت نکن مهم اینه که ۶ ماه طلایی تونستی شیر بدی من بعدشم با تغذیه جبرانش میکنی.....
من سر پسرم دیگه تجربه داشتم اتفاقا نسبت به زمان دخترم شیرم بیشتر بود اما اونم به خاطر ذات الریه ای که کردم و اون همه آنتی بیوتیک تزریق کردم یهویی کم شد....
خلاصه خیلی دوست داشتم به بچه هام شیر خشک ندم اما قسمت نشد....
به قول شما خیلی کارهای مهم دیگه باید براشون انجام بدیم که دیگه نمیشه با عذاب وجدانهای زمان گذشته و رفته، اونارم ازشون گرفت.....