منم بعد منفی شدن تازه حال دوستانی که انتقالشون منفی میشد رو فهمیدم
دست خودم نبود یه بغضی تو گلوم بود که فقط جای خلوت میخواستم تا انقدر گریه کنم تا خالی شم
تازه ۶ ساله ازدواج کردم هر موقع گریه میکردم همسرم داد میزد که چرا گریه میکنی حرفتو بزن و ازاین حرفا
اون روزی که منفی شدم دست خودم نبود نمیدونم یه ساعت دوساعت یریز تو بغلش گریه کردم دیدم همسرمم داره اشک میریزه
هیچوقت هیچوقت اون صحنه از جلو چشمم پاک نمیشه حتی الانم دارم گریه میکنم
خداجونم خیلی بزرگ و بخشنده ای دل همه منتظرا رو شاد کن
بچه ها ببخشید متنم یه کم طولانی شد حرفای دوستامونو خوندم نتونستم چیزی ننویسم